کپی ممنوع🚫
کپی ممنوع🚫
دوستان ساعت ۳ شب ی ایده سناریو از شوهرم به ذهنم رسید گفتم بنویسم ، خیلی کوتاهِ ولی خب دیگه🌚
ی حمایتمون نشه؟
*_______________________________________________________
نیمه های شب بود ، هوای سوزان زمستون به صورت و بدن نیمه برهنت میخورد و باعث میشد بیشتر از تصمیمت پشیمون بشی .
کاکوچو آدمی نبود که بخواد غیره منطقی حرف بزنه و دعوا راه بندازه و یک جورایی دعوای اصلی زیره سره تو بود .
با حالت مستانه ایی روی میز کوبیدی و از بار خارج شدی طوری که انگار همین چند دقیقه ی پیش دعوا یا بهتره بگم گفت و گو به نفع تو تموم نشده بود ؛ از عملت پشیمون بودی زیرا انقدر درگیر حرف های کاکوچو بودی که فکر هوای سرد بیرون از بار کلا در ذهنت نمیگنجند.
تکبرت اجازه ی بازگشتت به بار رو نمیداد.
قرار بود تا کِی توی خیابون های سرده شهر پرسه بزنی ؟
سوالی بود که ذهن خودت هم درگیرش بود .
عجیب بود ، مردی از اول مسیره کوچه ی بار دنبالت افتاده بود و تو بهش توجه نکرده بودی ، یعنی اونقدر ذهنت مشغول بود که حتی اگه میخواستی هم نمیتونستی برای چیزه دیگه ای تمرکز کنی !
از شدت سرما قدم هات آهسته شده بود و نفس هات سرد تر .
مرد بهت نزدیک و نزدیک تر میشد و با هر قدم میتونستی صدای کفش هاش رو بشنوی !
دستش رو کنار شونت احساس کردی که قراره روی سرشونه ی لختت فرود بیاد ؛ عرق سردی از پیشونیت پایین چکید ، منتظر اصابت دستش به شونه ات بودی که ناگهان صدای آشنایی مجبورت کرد که به پشت سرت نگاه کنی .
کاکوچو یقه ی مرد رو در مشتش گرفته بود و با صورتی که معلوم نبود از شدت مستی یا عصبانیت قرمز شده بود ، سعی در کنترل خشمش داشت .
درسته اون روی تو حساس بود !
مهم نبود قهر بودی یا چی اون قطعا دنبالت میومد و از دلت در میآورد .
یقه ی مرد رو ول کرد و هولش داد به طرف مخالف ؛ نگاهش رو از اون گرفت و چشمانش رو بست ، نفس عمیقی کشید کراواتش رو درست کرد .
قدمی به سمتت برداشت که باعث شد اخم کنی ، هنوز ته مایع هایی از استرس در صورتت دیده میشد و صورت کاکوچو همچنان سرخ بود .
بدونه اینکه بهت مهلت بده به سمتت اومد و یکی از دستانت رو توی دستش گرفت و دست دیگرش رو روی صورتت قرار داد .
نفس هاش بوی الکل میداد و چهره اش خستگی را فریاد میزد .
صورتت رو به سمت مخالف چرخوندی .
" لازم نیس مواظبم باشی.
چون زنم ، دلیل نمیشه که نتونم از خودم مراقبت کنم "
کاکوچو اونیکی دستش رو هم روی صورتت گذاشت و وادارت کرد که به چشمان خمارش نگاه کنی .
" چون زنی ، مواظبت نیستم .
مواظبتم ، چون تو زنِ منی✨️ "
*________________________________________________________
تامام
چطور بود؟
میدونم گند زدم حالا به روم نیارید
میبینید شوهرموووتشدسنتس😭🛐
فقط شوهره منه اینم نوشتم که بدونید عجب شوهری دارم🌚
ولی جمله آخر کاکوچو >>>>🛐🛐🛐
دوستان ساعت ۳ شب ی ایده سناریو از شوهرم به ذهنم رسید گفتم بنویسم ، خیلی کوتاهِ ولی خب دیگه🌚
ی حمایتمون نشه؟
*_______________________________________________________
نیمه های شب بود ، هوای سوزان زمستون به صورت و بدن نیمه برهنت میخورد و باعث میشد بیشتر از تصمیمت پشیمون بشی .
کاکوچو آدمی نبود که بخواد غیره منطقی حرف بزنه و دعوا راه بندازه و یک جورایی دعوای اصلی زیره سره تو بود .
با حالت مستانه ایی روی میز کوبیدی و از بار خارج شدی طوری که انگار همین چند دقیقه ی پیش دعوا یا بهتره بگم گفت و گو به نفع تو تموم نشده بود ؛ از عملت پشیمون بودی زیرا انقدر درگیر حرف های کاکوچو بودی که فکر هوای سرد بیرون از بار کلا در ذهنت نمیگنجند.
تکبرت اجازه ی بازگشتت به بار رو نمیداد.
قرار بود تا کِی توی خیابون های سرده شهر پرسه بزنی ؟
سوالی بود که ذهن خودت هم درگیرش بود .
عجیب بود ، مردی از اول مسیره کوچه ی بار دنبالت افتاده بود و تو بهش توجه نکرده بودی ، یعنی اونقدر ذهنت مشغول بود که حتی اگه میخواستی هم نمیتونستی برای چیزه دیگه ای تمرکز کنی !
از شدت سرما قدم هات آهسته شده بود و نفس هات سرد تر .
مرد بهت نزدیک و نزدیک تر میشد و با هر قدم میتونستی صدای کفش هاش رو بشنوی !
دستش رو کنار شونت احساس کردی که قراره روی سرشونه ی لختت فرود بیاد ؛ عرق سردی از پیشونیت پایین چکید ، منتظر اصابت دستش به شونه ات بودی که ناگهان صدای آشنایی مجبورت کرد که به پشت سرت نگاه کنی .
کاکوچو یقه ی مرد رو در مشتش گرفته بود و با صورتی که معلوم نبود از شدت مستی یا عصبانیت قرمز شده بود ، سعی در کنترل خشمش داشت .
درسته اون روی تو حساس بود !
مهم نبود قهر بودی یا چی اون قطعا دنبالت میومد و از دلت در میآورد .
یقه ی مرد رو ول کرد و هولش داد به طرف مخالف ؛ نگاهش رو از اون گرفت و چشمانش رو بست ، نفس عمیقی کشید کراواتش رو درست کرد .
قدمی به سمتت برداشت که باعث شد اخم کنی ، هنوز ته مایع هایی از استرس در صورتت دیده میشد و صورت کاکوچو همچنان سرخ بود .
بدونه اینکه بهت مهلت بده به سمتت اومد و یکی از دستانت رو توی دستش گرفت و دست دیگرش رو روی صورتت قرار داد .
نفس هاش بوی الکل میداد و چهره اش خستگی را فریاد میزد .
صورتت رو به سمت مخالف چرخوندی .
" لازم نیس مواظبم باشی.
چون زنم ، دلیل نمیشه که نتونم از خودم مراقبت کنم "
کاکوچو اونیکی دستش رو هم روی صورتت گذاشت و وادارت کرد که به چشمان خمارش نگاه کنی .
" چون زنی ، مواظبت نیستم .
مواظبتم ، چون تو زنِ منی✨️ "
*________________________________________________________
تامام
چطور بود؟
میدونم گند زدم حالا به روم نیارید
میبینید شوهرموووتشدسنتس😭🛐
فقط شوهره منه اینم نوشتم که بدونید عجب شوهری دارم🌚
ولی جمله آخر کاکوچو >>>>🛐🛐🛐
۱۳.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.