و خورشید لحظهیی سوزان است

و خورشید لحظه‌یی سوزان است،
مغرور و گریزپای
لحظه‌ی مکررِ سوزانی‌ست
از همیشه
و در آن دَم که می‌پنداری
بر ساحلِ جاودانگی
پا بر خاک نهاده‌ای
این تنگ چشم
از همه وقتی پادرگریزتر است

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

می‌خواهمهر صبح که پنجره را باز می‌کنیآن درخت روبه‌رو من باشم...

کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی می‌داشتتا به جانش می‌خواندی:نامِ ک...

به عنوان پارتنر

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

ادامه پارت ⁵پایین صفحه با یه رنگ متفاوت نوشته بود که برای در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط