جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۴۵
ادمین ویو:
ات:ولم کن برو ولم کن(داد,گریه)
یهویی جونگکوکو هل داد و کلاه جفتشون افتاد و در پنج ثانیه به خاطر شدت بارون موهاشون خیس شد
نه جونگکوک از معشوقش نمیگذشت پس الان که داشت گریه میکرد خیلی اسیب پذیر شده بود وقت خوبی بود که جونگکوک کنترلش کنه
با قدمای محکم رفت سمتش کلاه خودشو پوشید و کلاه اونم پوشوند و مچاشو توی یکی از دستاش قفل کرد و دستاشو گذاشت روی کمرش و با دست دیگش سفت بغلش کرد جوری که ات الان داشت گریه میکرد براش تعجب اور بود قطره های بزرگ اشکاش براش جالب بود اما همه ی ادما میتونن احساسات داشته باشن یا گریه کنن
سرشو گذاشت روی شونش
کوک:ات گریه نکن تکونم نخور
گریهی ات تقریبن قطع شد و هیچ تکون نخورد
کوک:ازت میخوام تا اخر عمرم باهام باشی تو که صورتتو کسی ندیده یا صدای اصلیتو نشنیده چون خیلی کم حرفی فقط میخوام باهات باشم همین کسی نمیفهمه مافیایی حتی پلیسا هم ندیدنت
ات:جونگ...کوک
کوک:ات خواهش میکنم
ات حرفی نزد و دستای جونگکوک شل شد و روبهروش وایستاد و بهش چشم دوخت
از تصمیمش مطمئن نبود ولی کاراش دست خودشم نبود پس رفت جلو و این بار اون یه قدم برداشت برای محافظ از احساساتشون و دستاشو روی گونه های جونگکوک گذاشت قدش زیاد کوتا نبود ۱۷۰ اصلن کم نیس پس فقط یکم بالا اومد و خیلی اروم بوسیدش
وقتی خواست جدا بشه جونگکوک مانعش شد و دلیل داشت
دقیقن همون موقع پلیسا اچمدن جلوی اون بنبشت تا برسیش کنن و با دیدن اون صحنه با پوزخند دور شدن مطمئنن مظنونشون بارونی در دسترس نداشت که بپوشه ولی کی از کجا میدونست که از جایی کش رفته
سریع صورتشو از جونگکوک گرفت و بغلش کرد
ات:منم میخوام باهات باشم ولی اگه کسی بفهمه...
کوک:نمیفهمن
و بیشتر فشردش
پارت۴۵
ادمین ویو:
ات:ولم کن برو ولم کن(داد,گریه)
یهویی جونگکوکو هل داد و کلاه جفتشون افتاد و در پنج ثانیه به خاطر شدت بارون موهاشون خیس شد
نه جونگکوک از معشوقش نمیگذشت پس الان که داشت گریه میکرد خیلی اسیب پذیر شده بود وقت خوبی بود که جونگکوک کنترلش کنه
با قدمای محکم رفت سمتش کلاه خودشو پوشید و کلاه اونم پوشوند و مچاشو توی یکی از دستاش قفل کرد و دستاشو گذاشت روی کمرش و با دست دیگش سفت بغلش کرد جوری که ات الان داشت گریه میکرد براش تعجب اور بود قطره های بزرگ اشکاش براش جالب بود اما همه ی ادما میتونن احساسات داشته باشن یا گریه کنن
سرشو گذاشت روی شونش
کوک:ات گریه نکن تکونم نخور
گریهی ات تقریبن قطع شد و هیچ تکون نخورد
کوک:ازت میخوام تا اخر عمرم باهام باشی تو که صورتتو کسی ندیده یا صدای اصلیتو نشنیده چون خیلی کم حرفی فقط میخوام باهات باشم همین کسی نمیفهمه مافیایی حتی پلیسا هم ندیدنت
ات:جونگ...کوک
کوک:ات خواهش میکنم
ات حرفی نزد و دستای جونگکوک شل شد و روبهروش وایستاد و بهش چشم دوخت
از تصمیمش مطمئن نبود ولی کاراش دست خودشم نبود پس رفت جلو و این بار اون یه قدم برداشت برای محافظ از احساساتشون و دستاشو روی گونه های جونگکوک گذاشت قدش زیاد کوتا نبود ۱۷۰ اصلن کم نیس پس فقط یکم بالا اومد و خیلی اروم بوسیدش
وقتی خواست جدا بشه جونگکوک مانعش شد و دلیل داشت
دقیقن همون موقع پلیسا اچمدن جلوی اون بنبشت تا برسیش کنن و با دیدن اون صحنه با پوزخند دور شدن مطمئنن مظنونشون بارونی در دسترس نداشت که بپوشه ولی کی از کجا میدونست که از جایی کش رفته
سریع صورتشو از جونگکوک گرفت و بغلش کرد
ات:منم میخوام باهات باشم ولی اگه کسی بفهمه...
کوک:نمیفهمن
و بیشتر فشردش
۲.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.