تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را

《 منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را 》


• کاظم بهمنی 🍂
دیدگاه ها (۴)

یاد آن شب کـه تو را دیدم و گفتدل من با دلت افسانه‌ی عشـقچشم ...

‏بگذار آنچه از دست رفتنی است؛از دست بِرود.و گرنه تو در قلب ی...

امشب به یاد مخمل زلفِ نجیب توشب را چو گربه‌ای که بخوابد به د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط