درپی

♥درپــــــــــی♥


‫کافه‬ دنجی هستم
ته یک کوچه بن بست فراموش شده
که در آن، یک نفر از جنس خودم
دست و دلبازانه
از خودش دست بشوید گهگاه...
و حواسش به فراموش شدنها باشد...
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه...
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن...
و گرامافونی
که بخواند: گل گلدون،
بوی موهات،
ای که بی تو خودمو...
و تو یکمرتبه ‫
احساس‬ کنی
کافه یک کشتی طوفانزده است
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند..
دیدگاه ها (۹)

ی جور بی حسی مطلق #

♥کشیدنی تمام میشود ♥چه سیگار باشد ،چه یک درد بلند ،آنچه میما...

حـــــق با تـــــوســـــتوحشــــــــــی امآنـــــقدر خـــــو...

من ک منم جای کسی نیستم... میوه ی طوبای کسی نیستم... گیج و تم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط