شهید برونسی
شهید برونسی
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! ...
رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند.
حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟...
برای شادی روح این شهید بزرگوار اگه میتونین یه فاتحه بخونین و صلوات بفرستین
#شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#یا_زهرا(س)
#یا_مهدی_ادرکنی(عج)
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! ...
رفتم توی راهرو حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی می خواند وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف می زند.
حرف نمی زد ناله می کرد و درد و دل اسم دوستان شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟...
برای شادی روح این شهید بزرگوار اگه میتونین یه فاتحه بخونین و صلوات بفرستین
#شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#یا_زهرا(س)
#یا_مهدی_ادرکنی(عج)
۳.۸k
۲۲ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.