My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹⁵🪐🦖
تهیونگ: ددی میشه نری..؟ پیشم بمون...
جونگ کوک با این حرکت تهیونگ لبخند خیلی محوی زد و دراز کشید و از پشت بغلش کرد..
سرشو تو گردن پسرک فرو کرد و نفس کشید... بوی هلو میداد..
با آرامش خاصی که بهش تزریق شد چشماشو بست و به خواب رفت...
صبح با نور خورشیدی که از پنجره مستقیم به چشماش میخورد از خواب بیدار شد..
به بیبی توی بغلش که به طرز عجیبی تو خواب کیوت بود نگاه کرد...
موهای قرمز ، چشمایی به آبی اقیانوس ، بدنش به ظریفی گل رز ، لبای صورتیش همه و همه برای جونگکوک حس تازه و عجیب اما عالی رو منتقل میکرد.. یه حس خیلی خوب...
احساسی که به این بچه سرکش داشت تا الان به کسی نداشت..
آرامشی که ازش به بدنش تزریق میشد رو تا حالا از کسی دریافت نکرده بود...
اما اون فقط براش حکم آرامش روی تختش رو داشت.. البته این چیزی بود که جونگکوک سعی میکرد به خودش القا کنه...
موهای قرمز رو از پیشونیش کنار زد و بازم بهش خیره شد.. مطمئن بود که عاشق نشده تو این مدت کم اما حسی که داشت تجربه میکرد جدید بود...
نفس عمیقی کشید که تو صورت تهیونگ خالی شد و باعث شد آروم چشماشو باز کنه.. به جونگکوک که تو فکر بود نگاه کرد...
سرشو تو سینه جونگ فرو کرد و اومی از لذت کشید.. جونگ از برخورد موهای ته به سینه اش قلقلش اومد و تک خنده ای کرد...
تهیونگ انگشتاشو رو سینه جونگکوک گذاشت و خط و اشکال نا معلومی کشید..
جونگکوک لبخندی زد و چیزی نگفت اما با حرفی که تهیونگ زد لبخندش جمع شد...
تهیونگ: ددی حست نسبت به من چیه..؟
جونگکوک آب دهنشو قورت داد و چیزی نگفت انگار جواب سوالش رو میدونست اما سکوت کرد...
تهیونگ: نمیخوای جواب سوالمو بدی..؟
جونگکوک اخمی کرد... نباید میذاشت تهیونگ بهش حسی پیدا کنه اما خب عشق چیزی هست که بشه جلوشو گرفت..؟؟؟!! فکر نکنم...
با صدای خشکی گفت..
کوک: منظورت چیه ته؟
تهیونگ سرشو بالا آورد و نگاهش رو به جونگکوک دوخت... سعی کرد تمام جرئتشو جمع کنه و گفت..
تهیونگ: میخوای همیشه من زیر خوابت باشم و فقط برای آروم کردن خودت طرفم بیای...؟
جونگکوک نگاه سردی بهش انداخت و با تلخی هرچی تمام گفت..
کوک: غیر از اینه؟ پول دادم خریدمت هر بلایی که بخوام سرت میارم و تو هیچ حق اعتراضی نداری...
تهیونگ با بهت و چشمایی که ناراحتی توش موج میزد نگاهش کرد.. انتظار همچین حرف سنگینی رو نداشت... خب جوابی هم برای حرف جونگکوک نداشت چون حرف حق بود.. اون فقط یه وسیله برای ار*ضای جسم جونگکوک بود نه چیز دیگه ای...
آروم سری برای جونگکوک تکون داد و با صدای شکسته ای گفت..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین..!😑
این پیجم فالو کنین تروخدااااا فعلاً پستی نداره ولی تو اونم فعالیتم خواهم کرد...✨🙏🏻🦖
@vinrouge
شرطم که ۱۵ تا لایک...✨
Part¹⁵🪐🦖
تهیونگ: ددی میشه نری..؟ پیشم بمون...
جونگ کوک با این حرکت تهیونگ لبخند خیلی محوی زد و دراز کشید و از پشت بغلش کرد..
سرشو تو گردن پسرک فرو کرد و نفس کشید... بوی هلو میداد..
با آرامش خاصی که بهش تزریق شد چشماشو بست و به خواب رفت...
صبح با نور خورشیدی که از پنجره مستقیم به چشماش میخورد از خواب بیدار شد..
به بیبی توی بغلش که به طرز عجیبی تو خواب کیوت بود نگاه کرد...
موهای قرمز ، چشمایی به آبی اقیانوس ، بدنش به ظریفی گل رز ، لبای صورتیش همه و همه برای جونگکوک حس تازه و عجیب اما عالی رو منتقل میکرد.. یه حس خیلی خوب...
احساسی که به این بچه سرکش داشت تا الان به کسی نداشت..
آرامشی که ازش به بدنش تزریق میشد رو تا حالا از کسی دریافت نکرده بود...
اما اون فقط براش حکم آرامش روی تختش رو داشت.. البته این چیزی بود که جونگکوک سعی میکرد به خودش القا کنه...
موهای قرمز رو از پیشونیش کنار زد و بازم بهش خیره شد.. مطمئن بود که عاشق نشده تو این مدت کم اما حسی که داشت تجربه میکرد جدید بود...
نفس عمیقی کشید که تو صورت تهیونگ خالی شد و باعث شد آروم چشماشو باز کنه.. به جونگکوک که تو فکر بود نگاه کرد...
سرشو تو سینه جونگ فرو کرد و اومی از لذت کشید.. جونگ از برخورد موهای ته به سینه اش قلقلش اومد و تک خنده ای کرد...
تهیونگ انگشتاشو رو سینه جونگکوک گذاشت و خط و اشکال نا معلومی کشید..
جونگکوک لبخندی زد و چیزی نگفت اما با حرفی که تهیونگ زد لبخندش جمع شد...
تهیونگ: ددی حست نسبت به من چیه..؟
جونگکوک آب دهنشو قورت داد و چیزی نگفت انگار جواب سوالش رو میدونست اما سکوت کرد...
تهیونگ: نمیخوای جواب سوالمو بدی..؟
جونگکوک اخمی کرد... نباید میذاشت تهیونگ بهش حسی پیدا کنه اما خب عشق چیزی هست که بشه جلوشو گرفت..؟؟؟!! فکر نکنم...
با صدای خشکی گفت..
کوک: منظورت چیه ته؟
تهیونگ سرشو بالا آورد و نگاهش رو به جونگکوک دوخت... سعی کرد تمام جرئتشو جمع کنه و گفت..
تهیونگ: میخوای همیشه من زیر خوابت باشم و فقط برای آروم کردن خودت طرفم بیای...؟
جونگکوک نگاه سردی بهش انداخت و با تلخی هرچی تمام گفت..
کوک: غیر از اینه؟ پول دادم خریدمت هر بلایی که بخوام سرت میارم و تو هیچ حق اعتراضی نداری...
تهیونگ با بهت و چشمایی که ناراحتی توش موج میزد نگاهش کرد.. انتظار همچین حرف سنگینی رو نداشت... خب جوابی هم برای حرف جونگکوک نداشت چون حرف حق بود.. اون فقط یه وسیله برای ار*ضای جسم جونگکوک بود نه چیز دیگه ای...
آروم سری برای جونگکوک تکون داد و با صدای شکسته ای گفت..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین..!😑
این پیجم فالو کنین تروخدااااا فعلاً پستی نداره ولی تو اونم فعالیتم خواهم کرد...✨🙏🏻🦖
@vinrouge
شرطم که ۱۵ تا لایک...✨
۴.۳k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲