شرهانی😭
شرهانی😭
دقیقا دم در ورودی اولین سنگر دسته قاسم در بالای تپه نشستیم و با بچه ها داریم گپ می زنیم....دسته قاسم پاتوق بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام است.....تعدادی از بچه ها هم در سایه امنیت سنگر داخل کانال نشسته اند....امیر کریمی با فاصله کمی از ما در کانال نشسته است...کانال زیر دید دشمن است...کافی است یک حرکت یا خیز اضافی بکنیم تا سرمان برود...شرهانی است دیگر....خودش به تنهائی به اندازه یک عملیات بیت المقدس تا حالا از بچه های مسجد شهید گرفته......هوا سرد است اما نه آنقدر ناجوانمردانه.....لحظه ای میگذرد که برای ما بسیار کوتاه است اما برای امیر کریمی آنقدر طولانی که او را از فرش به عرش می رساند....فقط صدای ضعیف آخ و دیگر هیچ.....تیر به سر امیر خورده و در جا تمام کرده....محمدرضا بیگ زاده فریاد می زند بچه ها امیر تیر خورد...میدوم بالای سرش....خدایا نه...این چه مصیبتی است...خدایا امیر نه..... با تمام وجود فریاد می زنم ...الله اکبر....محمد رضا سالمی مرا به آرامش دعوت می کند...بابا عراقیا بالا سرمون هستن....ساکت باش.....
میبریمش پائین....تا وقتی آمبولانس بیاد بالا سرش میمونم و فقط به چهره نورانی اش خیره شدم....گریه میکنم...التماس می کنم...اما میدونم امیدی نیست..تیر دقیقا به وسط پیشانی اش خورده.....
احمد چلداوی
دقیقا دم در ورودی اولین سنگر دسته قاسم در بالای تپه نشستیم و با بچه ها داریم گپ می زنیم....دسته قاسم پاتوق بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام است.....تعدادی از بچه ها هم در سایه امنیت سنگر داخل کانال نشسته اند....امیر کریمی با فاصله کمی از ما در کانال نشسته است...کانال زیر دید دشمن است...کافی است یک حرکت یا خیز اضافی بکنیم تا سرمان برود...شرهانی است دیگر....خودش به تنهائی به اندازه یک عملیات بیت المقدس تا حالا از بچه های مسجد شهید گرفته......هوا سرد است اما نه آنقدر ناجوانمردانه.....لحظه ای میگذرد که برای ما بسیار کوتاه است اما برای امیر کریمی آنقدر طولانی که او را از فرش به عرش می رساند....فقط صدای ضعیف آخ و دیگر هیچ.....تیر به سر امیر خورده و در جا تمام کرده....محمدرضا بیگ زاده فریاد می زند بچه ها امیر تیر خورد...میدوم بالای سرش....خدایا نه...این چه مصیبتی است...خدایا امیر نه..... با تمام وجود فریاد می زنم ...الله اکبر....محمد رضا سالمی مرا به آرامش دعوت می کند...بابا عراقیا بالا سرمون هستن....ساکت باش.....
میبریمش پائین....تا وقتی آمبولانس بیاد بالا سرش میمونم و فقط به چهره نورانی اش خیره شدم....گریه میکنم...التماس می کنم...اما میدونم امیدی نیست..تیر دقیقا به وسط پیشانی اش خورده.....
احمد چلداوی
۲.۶k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.