... نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم ، بیایم و بنویس
... نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم ، بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد ، که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد ... یک روزی که خوشحال تر بودم ، می آیم و مینویسم که این نیز بگذرد ، مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است ... یک روزی که خوشحال تر بودم ، یک نقاشی از پاییز میگذارم ، که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست ، زندگی پاییز هم میشود ، رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر ... یک روزی که خوشحال تر بودم نذرم را ادا میکنم تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است ، بخوانمشان و یادم بیاید که هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمیدهد و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان .... ( مهدی اخوان ثالث )
۸۱۸
۱۵ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.