وانشت زینتسو 🍪🥺
وانشت زینتسو 🍪🥺
دخترک با صدای گریه و جیغی شدیدی از خواب بیدار شد....
به سمت صدا رفت...
حدسش درست بود !
صدای سه پسر همراه خودش بود !
زینتسو ، تانجیرو ، اینوسکه !
اینوسکه در حالی روی کمر زینتسو بپر بپر می کرد با حالت شیطانی می خندید ولی زینتسو شر و شر و گوگوله گوگوله اشک می ریخت
دخترک عصبانی شد و فریاد زد : اینوسکهههه از کمر زینتسو بیا پایین نگا چقدر داره درد می کشههههه
اینوسکه محکم رو کمر زینتسو نشست و به صورت زینتسو نگاه کرد .
بعد از چند دقیقه قانع شد که زینتسو درد زیادی کشیده و از روی کمر زینتسو پایین پرید
زینتسو در حالی که سعی می کرد بلند بشود گفت : y/n ساننن فرشته ی نجاتمییییییی
دخترک لخندی زد و گفت : زینتسو کون بیا یه سر بیاریم بیرون دیروز یک خورده دور تر یه دشت بزرگ دیدم
زینتسو با شوق و انرژی گفت : باشه بیاین بریممم
آن دو به سمت دشت رفتن در حالی که می دویند زینتسو دست دخترک را گرفت و گفت :y/n_سان می خوام برات تاج گل درست کنم
بلاخره یه به مکان با گل خای رنگ و رنگ رسیدند
زینتسو شروع به ساختن تاج گل کرد
و دخترک به سمت چشمه ای که در آن نزدیکی بود رفت در کنار چشمه نشست
نگاهی به ماهی هایی که در آب بودند کرد و لبخند زد
باد ملایمی وزید ....
موهای حالت دار و خورمایی ای اش در هوا تکان می خورد
بعد از چند دقیقه زینتسو آمد
تاج گل رنگا رنگی در دستش بود
زینتسو لبخند دندون نمایی زد و تاج گل دستش نزدیک صورتش کرد کرد و گفت : تاداااا بیا y/n_ سانننن
و تاج گل رو روی سر دخترک گذاشت
دخترک در حالی که صورتی شده بود تشکر کرد
بین آن دو چند دقیقه سکوت بود که زینتسو آن سکوت را شکست و لب زد : y/n سان یه چند وقتیه می خواستم یه چیزیو بهت بگم...
دخترک با تعجب پرسید : اومممم میشنوم زینتسو !
پسرک در حالی که که سرخ شده بود دست های دخترک رو گرفت و چشم هایش رو محکم بست و فریاد زد : واتاشی وا آیشتروووووووو
دخترک از این کلمه ی ناگهانی زبنتسو جا خورد پس از لحظاتی دخترک گفت : زینتسو
زینتسو منتظر یه سیلی یا پس گرنده ای بود ولی بجاش این رو شنید : منم همین طور...
زینتسو چشم هایش را باز کرد و به چشم های سبز رنگ دخترک نگاه کرد سریع بغل دخترک پرید طوری که دخترک روی زمین افتاد...
دخترک هم متقابل زینتسو رو بغل کرد
برو پایین
پایین تر
پایننننننن
خب در اون موقع در ذهن زینتسو چی می گذشت ؟
تنگننننن نگااا یه دوس دختر گرفتم سه تا دیگه هم بگیرم پوزتو به خاک می زنم یوهاهاهاااا 🐈⬛️
دخترک با صدای گریه و جیغی شدیدی از خواب بیدار شد....
به سمت صدا رفت...
حدسش درست بود !
صدای سه پسر همراه خودش بود !
زینتسو ، تانجیرو ، اینوسکه !
اینوسکه در حالی روی کمر زینتسو بپر بپر می کرد با حالت شیطانی می خندید ولی زینتسو شر و شر و گوگوله گوگوله اشک می ریخت
دخترک عصبانی شد و فریاد زد : اینوسکهههه از کمر زینتسو بیا پایین نگا چقدر داره درد می کشههههه
اینوسکه محکم رو کمر زینتسو نشست و به صورت زینتسو نگاه کرد .
بعد از چند دقیقه قانع شد که زینتسو درد زیادی کشیده و از روی کمر زینتسو پایین پرید
زینتسو در حالی که سعی می کرد بلند بشود گفت : y/n ساننن فرشته ی نجاتمییییییی
دخترک لخندی زد و گفت : زینتسو کون بیا یه سر بیاریم بیرون دیروز یک خورده دور تر یه دشت بزرگ دیدم
زینتسو با شوق و انرژی گفت : باشه بیاین بریممم
آن دو به سمت دشت رفتن در حالی که می دویند زینتسو دست دخترک را گرفت و گفت :y/n_سان می خوام برات تاج گل درست کنم
بلاخره یه به مکان با گل خای رنگ و رنگ رسیدند
زینتسو شروع به ساختن تاج گل کرد
و دخترک به سمت چشمه ای که در آن نزدیکی بود رفت در کنار چشمه نشست
نگاهی به ماهی هایی که در آب بودند کرد و لبخند زد
باد ملایمی وزید ....
موهای حالت دار و خورمایی ای اش در هوا تکان می خورد
بعد از چند دقیقه زینتسو آمد
تاج گل رنگا رنگی در دستش بود
زینتسو لبخند دندون نمایی زد و تاج گل دستش نزدیک صورتش کرد کرد و گفت : تاداااا بیا y/n_ سانننن
و تاج گل رو روی سر دخترک گذاشت
دخترک در حالی که صورتی شده بود تشکر کرد
بین آن دو چند دقیقه سکوت بود که زینتسو آن سکوت را شکست و لب زد : y/n سان یه چند وقتیه می خواستم یه چیزیو بهت بگم...
دخترک با تعجب پرسید : اومممم میشنوم زینتسو !
پسرک در حالی که که سرخ شده بود دست های دخترک رو گرفت و چشم هایش رو محکم بست و فریاد زد : واتاشی وا آیشتروووووووو
دخترک از این کلمه ی ناگهانی زبنتسو جا خورد پس از لحظاتی دخترک گفت : زینتسو
زینتسو منتظر یه سیلی یا پس گرنده ای بود ولی بجاش این رو شنید : منم همین طور...
زینتسو چشم هایش را باز کرد و به چشم های سبز رنگ دخترک نگاه کرد سریع بغل دخترک پرید طوری که دخترک روی زمین افتاد...
دخترک هم متقابل زینتسو رو بغل کرد
برو پایین
پایین تر
پایننننننن
خب در اون موقع در ذهن زینتسو چی می گذشت ؟
تنگننننن نگااا یه دوس دختر گرفتم سه تا دیگه هم بگیرم پوزتو به خاک می زنم یوهاهاهاااا 🐈⬛️
۶.۳k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.