نیمه شب بود و غمی تازه نفس ,
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ,
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید کجا رفت , که بود ...؟
که دمی چند در اینجا گذراند ...
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم , یا رب ,
روح آواره ی من کیست , کجاست . . . ؟
#فریدون_مشیری
#خاص #جذاب
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید کجا رفت , که بود ...؟
که دمی چند در اینجا گذراند ...
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم , یا رب ,
روح آواره ی من کیست , کجاست . . . ؟
#فریدون_مشیری
#خاص #جذاب
۱.۹k
۰۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.