آنکس که درد عشق بداند ،
آنکس که درد #عشق بداند ،
اشکی بر این #سخن بفشاند :
این سان که ذره های دل بی قرار من ،
سر در کمند تو ، جان در هوای توست ،
شاید محال نیست که بعد از هزار سال ،
روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد ،
در دور دست دشتی ،
از دیده ها نهان ،
بر برگ ارغوانی ،
پیچیده با خزان ،
یا پای جویباری ،
چون اشک ما روان ،
پهلوی یکدگر بنشاند ،
ما را به یکدگر برساند !
.
.
.
ما را به یکدگر برساند !
#فریدون #مشیری
اشکی بر این #سخن بفشاند :
این سان که ذره های دل بی قرار من ،
سر در کمند تو ، جان در هوای توست ،
شاید محال نیست که بعد از هزار سال ،
روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد ،
در دور دست دشتی ،
از دیده ها نهان ،
بر برگ ارغوانی ،
پیچیده با خزان ،
یا پای جویباری ،
چون اشک ما روان ،
پهلوی یکدگر بنشاند ،
ما را به یکدگر برساند !
.
.
.
ما را به یکدگر برساند !
#فریدون #مشیری
۱.۰k
۲۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.