حتما بخونید خیلی قشنگه

حتما بخونید خیلی قشنگه

خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم،
یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود
که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم،
اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.
. به حالش خندیدم وجانش راگرفتم گریه ام زمانی بودی
که به من دستوردادی جان زنی رابگیرم که باردار بود
ومن او را دربیابانی بی آب وغذا یافتم
سپس منتظر ماندم تا نوزادش رابه دنیا آورد
وجانش راگرفتم دلم به حال آن نوزاده بی سرپناه
در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم ترسم زمانی بودکه امرکردی جان فقیهی رابگیرم
که نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیک شدم نوربیشترشد
وزمانی که جانش راگرفتم ازدرخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم..
.. دراین هنگام خداوند به عزرائیل گفت :میدانی آن عالمه نورانی که بود...؟
اوهمان نوزادی بودکه جان مادرش راگرفتی من مسئولیت حمایتش را عهده‌دار بودم..
.. هرگزگمان مکن که با وجود من موجودی دراین جهان بی سرپناه و تنها خواهد بود
دیدگاه ها (۴)

اگـه وجــود خـــــــدا ﺑـــــــــــاورت بــشــهخــــــــــــ...

یه روزایی هست که آدم خل میشه، بهانه گیر میشه. این وقتا فقط ی...

🍂 تنہایے یعنے🍂 آنلاین باشے🍂 همه فکر کنن 🍂 خیلی مخاطب داری🍂 ا...

جـا مانده های کرب و بلا را خبـر دهـیدسلطان طوس باز خریدارتان...

بزرگترین نقاش هستی خداست .بگو..الهی راضیم به رضایت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط