هـر زمانی کـه نگاهـم بـه رخ یار افتاد
هـر زمانی کـه نگاهـم بـه رخ یار افتاد
قلبم از دیـدن او بی تپش از کار افتاد
تن گرما زده ی کوچه پُر از پنجره بود
که شبی وعده ی ما زیر سپیدار افتاد
مـنِ مغـرورِ بـد اندیشه ندانم کـه چرا
آن همـه وسوسه در موقع دیدار افتاد
بی گمان از همه ی منظـره ها دل بکَند
هر که روزی نظرش بر رخ دلدار افتاد
هـم زمـان با نفس منبسط فصل بهار
گـــذر بـاد صبـا بـر گل بی خــار افتاد
روز و شب دائماً از آینه گفتم که دلم
در پی دیــدن آن آینـــه رخسار افتاد
ناصحم گفت که"سرمیشکنددیوارش"
معبرم کوی عسل بود که دشوار افتاد..
قلبم از دیـدن او بی تپش از کار افتاد
تن گرما زده ی کوچه پُر از پنجره بود
که شبی وعده ی ما زیر سپیدار افتاد
مـنِ مغـرورِ بـد اندیشه ندانم کـه چرا
آن همـه وسوسه در موقع دیدار افتاد
بی گمان از همه ی منظـره ها دل بکَند
هر که روزی نظرش بر رخ دلدار افتاد
هـم زمـان با نفس منبسط فصل بهار
گـــذر بـاد صبـا بـر گل بی خــار افتاد
روز و شب دائماً از آینه گفتم که دلم
در پی دیــدن آن آینـــه رخسار افتاد
ناصحم گفت که"سرمیشکنددیوارش"
معبرم کوی عسل بود که دشوار افتاد..
۴.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.