روزی "اندوه" به روستای ما آمد...!
روزی "اندوه" به روستای ما آمد...!
گفتیم رهگذر است...! ماند...!
گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود...!
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان...!
گفتیم : مهمان بد قدمیست...! دوسه روز دیگر میرود...! و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای دِهمان...!
حال "اندوه" کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد...!
تمام "امیدها" را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد...!
پیرترها هنوز به یاد دارند :
روزی که "اندوه" آمد، "جهل " نگهبان دروازه روستا بود...!
#کوبانی-شرمنده-ایم
#کورد
#کوردستان
گفتیم رهگذر است...! ماند...!
گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود...!
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان...!
گفتیم : مهمان بد قدمیست...! دوسه روز دیگر میرود...! و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای دِهمان...!
حال "اندوه" کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد...!
تمام "امیدها" را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد...!
پیرترها هنوز به یاد دارند :
روزی که "اندوه" آمد، "جهل " نگهبان دروازه روستا بود...!
#کوبانی-شرمنده-ایم
#کورد
#کوردستان
۱.۳k
۱۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.