روزی اندوه به روستای ما آمد

روزی "اندوه" به روستای ما آمد...!
گفتیم رهگذر است...! ماند...!
گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود...!
باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان...!
گفتیم : مهمان بد قدمیست...! دوسه روز دیگر میرود...! و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای دِهمان...!
حال "اندوه" کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد...!
تمام "امیدها" را بلعید و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرد...!
پیرترها هنوز به یاد دارند :
روزی که "اندوه" آمد، "جهل " نگهبان دروازه روستا بود...!

#کوبانی-شرمنده-ایم
#کورد
#کوردستان
دیدگاه ها (۵)

چه سکوت تلخیست ما بین آسمان و دریا ،،آسمان چشم بست ،،دریا مت...

بنام انسانیت ،،،حکایت کوبانی و شنگال را به دریا گفته ای که ا...

Kurd man

Kurd,man

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط