هیچ جا خانه ی پدری نمیشود

.
هیچ جا خانه ی پدری نمیشود
جایی که بوی بچگی هایت را میدهد
از درب رنگ و رو رفته ی کهنه اش که وارد میشوی، صدای خنده و بازی های بچگی ات را میشنوی
چشم هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری
صدای کودکی را میشنوی که در گوشه های حیاط و پشت درختها قایم باشک میکند، میخندد و با خنده اش شبیه بچگی هایت ذوق میکنی
مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟
مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی و خوشحال نباشی؟
اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی، چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی و احساس خوشبختی نکنی؟
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان گُل های باغچه اش نفس میکشد
بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند
هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد
دیدگاه ها (۱۲)

از شیرین‌ترین خاطرات کودکی، شلوغ‌کاری بود... مخصوصاً بازی با...

اردیبهشت...از آن ماه‌های لعنتی ست که در آن کوه می‌چسبد، دریا...

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری...که بخواهد دلی از دختر یک خان ب...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

یادِ خانم جان به خیر.همیشه میگفت غذا که میپزید حواستان به دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط