وانشات "در یک لحظه"
وانشات "در یک لحظه"
pt: 2
یه خانم 50'60 ساله و یه دختر 20 ساله وارد شدن.
خانم بونگ: سلام دخترم من خانم بونگ هستم.
دادا: سلام من دادا هستم.
ا.ت: سلم من ا.ت هستم.
از رو تخت بلند شدم کمرم خیلی درد میکرد با نشانه احترام تعظیم کردم
ا.ت: خوشبختم.
یه لباس خدمتکاری بهم دادن
خانم بونگ: ا.ت این لباس ها رو بپوش.
لباس ها رو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون به سختی راه میرفتم پام بدجوری زخم شده بود.
دادا: ا.ت بیا بریم میز رو برای رئیس بچینیم.
ا.ت: باشه*با بی حوصلگی
میز رو چیدیم داشت از پله ها میومد پایین.
ا.ت: دادا من میرم نمی خوام ببینمش.
دادا: اخه عصبانی میشه.
ا.ت: فقط امروز واینمیستم تروخدا*"نویسنده: بعد این حرف خودشو کیوت میکنه"
دادا: باشه فقط قیافت رو اینطوری نکن*با خنده
ا.ت: مرسی*لبخند لثه ای
از سالن غذا خوری رفتم بیرون رفتم تو اتاق خدمتکارا
که یهو کوک یه داد زد تموم خونه لرزید
*ویو ا.ت
دادا گفت عصبانی میشه خاک تو سرم الان میاد شکنجم میکنه
از ترس مو به تنم سیخ شد!
کوک: اون کجاست*داد
دادا: گ... گفت ا.. امروز... و.. واینمیسته*با ترس
*ویو کوک
کوک خودتو کنترل کن نباید عصبانی بشی یه نفس عمیق بکش.
*ویو ا.ت
بهتره برم وایسم وگرنه میکشتم
رفتم دیدم داره غذا میخوره
با اومدن من سرش رو بلند کرد یه تعظیم کردم
کوک: چه عجب*با عصبانیت
ا.ت: پاهای خودمو نمی شکنم بخاطر تو
دادا: دیدی گفتم عصبانی میشه
ا.ت: ببخشید با اون دادی که کشید خیلی ترسیدم واسه همین اومدم.
کوک: از این به بعد تو خدمتکار شخصی من هستی.
ا.ت: چی*داد
کوک: من یه حرف رو دوبار تکرار نمیکنم.
ا.ت: اگه بکشنم هیچ وقت خدمتکار شخصی تو نمی شم.
کوک: قبول میکنی یا دوباره شکنجت کنم*داد
ا.ت: ب.. باشه فقط حرف از شکنجه نزن.
کوک: خودت میدونی کی واسم قهوه بیاری.
ا.ت: اره خر که نیستم*خنده
*ویو ا.ت*
بعد از این حرفم یه نیش خند زد
نیش خندش اینطوری خندشو بگی چقد جذاب باشه
نه ا.ت به خودت بیا
رفت تو اتاقش
ا.ت: دادا قهوش رو کی ببرم
دادا: میز رو جمع که کردیم قهوش رو براش ببر.
ا.ت باشع.
اگه حمایت نکنید میپاکم🥺❤😐
pt: 2
یه خانم 50'60 ساله و یه دختر 20 ساله وارد شدن.
خانم بونگ: سلام دخترم من خانم بونگ هستم.
دادا: سلام من دادا هستم.
ا.ت: سلم من ا.ت هستم.
از رو تخت بلند شدم کمرم خیلی درد میکرد با نشانه احترام تعظیم کردم
ا.ت: خوشبختم.
یه لباس خدمتکاری بهم دادن
خانم بونگ: ا.ت این لباس ها رو بپوش.
لباس ها رو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون به سختی راه میرفتم پام بدجوری زخم شده بود.
دادا: ا.ت بیا بریم میز رو برای رئیس بچینیم.
ا.ت: باشه*با بی حوصلگی
میز رو چیدیم داشت از پله ها میومد پایین.
ا.ت: دادا من میرم نمی خوام ببینمش.
دادا: اخه عصبانی میشه.
ا.ت: فقط امروز واینمیستم تروخدا*"نویسنده: بعد این حرف خودشو کیوت میکنه"
دادا: باشه فقط قیافت رو اینطوری نکن*با خنده
ا.ت: مرسی*لبخند لثه ای
از سالن غذا خوری رفتم بیرون رفتم تو اتاق خدمتکارا
که یهو کوک یه داد زد تموم خونه لرزید
*ویو ا.ت
دادا گفت عصبانی میشه خاک تو سرم الان میاد شکنجم میکنه
از ترس مو به تنم سیخ شد!
کوک: اون کجاست*داد
دادا: گ... گفت ا.. امروز... و.. واینمیسته*با ترس
*ویو کوک
کوک خودتو کنترل کن نباید عصبانی بشی یه نفس عمیق بکش.
*ویو ا.ت
بهتره برم وایسم وگرنه میکشتم
رفتم دیدم داره غذا میخوره
با اومدن من سرش رو بلند کرد یه تعظیم کردم
کوک: چه عجب*با عصبانیت
ا.ت: پاهای خودمو نمی شکنم بخاطر تو
دادا: دیدی گفتم عصبانی میشه
ا.ت: ببخشید با اون دادی که کشید خیلی ترسیدم واسه همین اومدم.
کوک: از این به بعد تو خدمتکار شخصی من هستی.
ا.ت: چی*داد
کوک: من یه حرف رو دوبار تکرار نمیکنم.
ا.ت: اگه بکشنم هیچ وقت خدمتکار شخصی تو نمی شم.
کوک: قبول میکنی یا دوباره شکنجت کنم*داد
ا.ت: ب.. باشه فقط حرف از شکنجه نزن.
کوک: خودت میدونی کی واسم قهوه بیاری.
ا.ت: اره خر که نیستم*خنده
*ویو ا.ت*
بعد از این حرفم یه نیش خند زد
نیش خندش اینطوری خندشو بگی چقد جذاب باشه
نه ا.ت به خودت بیا
رفت تو اتاقش
ا.ت: دادا قهوش رو کی ببرم
دادا: میز رو جمع که کردیم قهوش رو براش ببر.
ا.ت باشع.
اگه حمایت نکنید میپاکم🥺❤😐
۲۷.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.