بیآرزو چه میکنی ای دوست

بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟

به ملال،
در خود به ملال
با یکی مُرده سخن می‌گویم

شب، خامُش اِستاده هوا
وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ
دیرگاه‌ها می‌گذرد...
اشکِ بی‌بهانه‌ام
آیا تلخه‌ی این تالاب نیست؟

از این گونه
بی‌اشک به چه می‌گریی؟
مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک در من است.

به هر اندازه که بیگانه‌وار
به شانه‌ بَرَت سَر نهم
سنگ‌باری آشناست
سنگ‌باری آشناست غم ...!

#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

خیالت همیشه هست، اما امروز دلم خودت را خواست، نه خیالت را..!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط