بغضی که مانده در دل من وا نمی شود
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود
۴۹۳
۲۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.