بیمارستان از مجروحین پر شده بود

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم
.
راوی: خانم موسوی از پرستاران جنگ
http://www.wisgoon.com/pin/8903950/
دیدگاه ها (۳)

یِــکـی از اِفــتِخاراتـــَمــ ایـنـه کِـه تَــــــمـــــام...

مـِِْْْْْْردونگـِْْْی نــِْْْایاب شـِْـِْْْدرفیق چینـِْْْی ش...

ســلامـتـےِ ⇦سکوتـ ⇨کـــهبعضیا رو آرومـ :)ـ می کنهـ بعضیارو...

نخــونده لایــک نکـ‍ن..-_-هــــی پســر؟! دخـــتر رابرای یک ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط