ویو ته
ویو ته
ات یکساله داره با سرطان میجنگه اون تمام تلاششو برام داره انجام میده اما امروز دکتر دیگ ازش قطع امید کرد و گفت بیشتر از یع روز زنده نمی مونه و بهتره برید و یکم باهاش خوشبگذرونید.
امروز کارا رو میکنم که بریم بیرون با ات یکم بگردیم .
پرش زمانی:
ات رو سوار ماشین کردم .
ته:چیزی نمیخوای عشقم..؟
ات:ام نع عزیز
ته:نظرت چیه بریم ساحل .
ات:اهوم موافقم
ویو ات
توی راه که داشتیم میرفتیم بارون میبارید فک کنم خدا اینو بخاطر آخرین روز زندگیم قرار داده تا بارونو بعدیکسال از نزدیک ببینم .رسیدیم به ساحل ته کمکم کرد که راه برم داشتم راه میرفتم که افتادم پاهام قوت نداشت نمیتونستم مثل قبل راه برم و بدوعم ته بدون هیچ حرفی منو بغل کرد و برد دوتا قهوه خرید و رفتیم نزدیک ساحل نشستیم آفتاب داشت غروب میکرد من حرفای دکتر و شنیده بودم .اما خوشحال بودم که آخرین روز زندگیم باهاشم .
سرمو روی شونه ته گذاشتم و یهو دیدم ته داره گریه میکنه
ات:چرا داری گریه میکنی ؟
ته:شن رفته تو چشمم
ات:دروغ نگو .نگران من نباش .من ترو یادم نمیره
ته:یعنی چی ؟
ات:تو هفت دقیقه ی منی
ته:چی ؟
ات یکساله داره با سرطان میجنگه اون تمام تلاششو برام داره انجام میده اما امروز دکتر دیگ ازش قطع امید کرد و گفت بیشتر از یع روز زنده نمی مونه و بهتره برید و یکم باهاش خوشبگذرونید.
امروز کارا رو میکنم که بریم بیرون با ات یکم بگردیم .
پرش زمانی:
ات رو سوار ماشین کردم .
ته:چیزی نمیخوای عشقم..؟
ات:ام نع عزیز
ته:نظرت چیه بریم ساحل .
ات:اهوم موافقم
ویو ات
توی راه که داشتیم میرفتیم بارون میبارید فک کنم خدا اینو بخاطر آخرین روز زندگیم قرار داده تا بارونو بعدیکسال از نزدیک ببینم .رسیدیم به ساحل ته کمکم کرد که راه برم داشتم راه میرفتم که افتادم پاهام قوت نداشت نمیتونستم مثل قبل راه برم و بدوعم ته بدون هیچ حرفی منو بغل کرد و برد دوتا قهوه خرید و رفتیم نزدیک ساحل نشستیم آفتاب داشت غروب میکرد من حرفای دکتر و شنیده بودم .اما خوشحال بودم که آخرین روز زندگیم باهاشم .
سرمو روی شونه ته گذاشتم و یهو دیدم ته داره گریه میکنه
ات:چرا داری گریه میکنی ؟
ته:شن رفته تو چشمم
ات:دروغ نگو .نگران من نباش .من ترو یادم نمیره
ته:یعنی چی ؟
ات:تو هفت دقیقه ی منی
ته:چی ؟
۴.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.