خالی از دست تو شب رفتم و مهتاب نبود

خالی از دست تو شب رفتم و مهتاب نبود
پرتویی از رخ مه بر شنل آب نبود

با خیال تو تپیدم به رگ شهر، ولی
هیچ‌کس طالعش اندازهٔ من خواب نبود

شب طغیان زده‌ای بود به سرچشمه اشک
چشمه مقروض غرورم شد و میراب نبود

یاد میخانه به پس کوچهٔ ذهنم افتاد
جزتو در شهر ولی میکده‌ای باب نبود

مست دلتنگی و سرخوش به خیالت بودم
باده از خاطره عشق تو نایاب نبود

در سرم خاطر تو جرعه به جرعه چرخید
مست و دیوانه مرا کرد ولی ناب نبود

در خیال و تب هر پنجره پنهان بودی
عکس معصومیتت حیف که در قاب نبود

نغمهٔ صبح، غزل خوان شد و خورشید رسید
گرچه بی رخصت مَه آن همه شاداب نبود

ارس آرامی
دیدگاه ها (۰)

خالی از دست تو شب رفتم و مهتاب نبودپرتویی از رخ مه بر شنل آب...

باشد به یک سر و دو بالین خواهیم خفت، ولیشب بخیر چند واژه داش...

بوی عطری می‌رسد از دور، می‌گویم توییقاصدک می‌رقصد و پُر شور،...

نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلمغزل ترانهٔ چشم تو کو؟ گرفته د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط