عاقد دوباره گفت وکیلم پدر نبود

عاقد دوباره گفت وکیلم ...پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

گفتند رفته گل...نه ! گلی گم، دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود

هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود

ای کاش نامه یا خبری عطر چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود

عکس پدر مقابل آیینه شمعدان
آن روز دور سفره جز چشم تر نبود

عاقد دوباره گفت: وکیلم؟ دلش شکست
یعنی به قاب عکس امید دگر نبود

او گفت با اجازه ی بابا...بله ...بله
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود
#شهدا شرمنده ایم...❤
دیدگاه ها (۳۹)

عمری گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت آری که پیرهن نه ، که حتی کفن...

#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...❤

زنگ زندگی p4

پارت ۱۹ویو رزی:کم کم چشمامو باز کردم دیدم صبح شده بلند شدم ر...

پارت ۱۸ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط