رویایی همانند کابوس پارت 46
................................................🍷"
نشستم رو صندلی دیانا رفت وسایل باند پیچی اورد .
نشست رو به روم دستمو گرفت گفت=ببین چیکار کرده دختر تو حواست کجاست؟
نیکا=حصله ندارم ولم کن.
دیانا=مثلا چرا نباید حصله داشته باشی.؟!
نیکا=چونکه
دیانا باند پیچی دستمو تموم کرد گفت=چونکه؟!
نیکا=ول کن تروخدا
بعد بلند شدم گوجه هایی که خورد کرده بودم ریختم رو سالاد
دیانا=بگو....
سالاد و گرفتم سمتش گفتم=بجای حرف زدن اینو بزار یخچال
سالاد و گرفت ازم برد گذاشت یخچال صدای بوق اومد رفتم از کنار پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم ارسلان و متین اومدن
نتونستم چشم از متین بردارم با صدای دیانا به خودم اومدم
دیانا =خوردیشون
نیکا=شر نگو من به صحم تو دست نمیزنم:|
دیانا=صحم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رفتم نزدیک در و گفتم=ارع دیگ ارسلان صحم توئه:/"!
بعد دوییدم دیانا اومد دنبالم رفتم طبقه پایین میخواستم از در برم بیرون که خوردم به یکی
داشتم میوفتادم که دستش گذاشت رو کمرم مانع افتادنم شد
سرمو بلند کردم دیدم متینه
سریع ازش جدا شدم گفتم=ببخشید
ارسلان= داشتید چیکار میکردید
خواستم توضیح بدم که دیانا با ارنجش زد شکمم گفت=هیچی
ارسلان یه نیشخند زد و گفت=ک اینطور
متین=خوب من برم کفتار های عاشق و تهنا بزارم
نیکا تو ام بیا اتاقم کارت دارم
جمله اخرشو جدی گفت خواستم بگم نمیام ولی نمیشد اون اربابه و من یه کنیز
گفتم=خوب منم برم تنهااااااا باشید
بعد رفتم سریع بالا
سمت اتاق جلوی اتاق وایستادم خواستم در بزنم که متین خودش گقت بیا تو.......
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
آره دیگه ارسلان سهم تویه😅
ببخشید😔
زد تو شکمم😭
داشتید چیکار میکردید🤨
خوب من برم کفتر های عاشق رو تنها بزارم❤️
اون اربابه و من یه کنیز🤕
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.