اواخر مرداد سال ۹۸ بود
اواخر مرداد سال ۹۸ بود
۶ ماهی بود از هم کاملا جدا شده بودیم. طبق عادت تا از خواب بیدار شدم رفتم توی پیجش که عکساشو ببینم بعد به کارام برسم.پیجش که باز شد چشمم خورد به پست جدیدش که با یه دختر سر سفره عقد بود و یه متن عاشقانه از اونایی که همیشه تو نامه هاش واسه من مینوشت رو حالا خطاب به اون دختر نوشته بود و کپشن زده بود.
بماند که چی بهم گذشت ولی بعد چندماه به خودم اومدم شروع کردم به فعالیت کردن.
کلاس رفتم، دانشگاه رفتم، اجرا گذاشتم، با یه مشاور درارتباط بودم تا از افسردگی و مشکلاتم خارج بشم.
در حدی دورمو شلوغ کردم که حتی جمعه ها هم مجبور بودم کارای هفته آیندهام رو انجام بدم. طبق توصیه مشاور به پیشنهاد دوستی یه پسر جواب مثبت دادم و باهاش دیت هم رفتم.
ولی زندگیم اونی که میخواستم نبود یه پتکی هر شب به مغزم میکوبید که اون الان بغل یکی دیگه راحت خوابیده و تو داری خودتو با کار و پسری که دوسش نداری سرگرم میکنی.
این داستان ۱ سال طول کشید و من دیگه از تقلای بیهوده دست کشیدم و قبول کردم که عاشق اون فردم و نمیشه کاریش کرد.
تو این مدت اکثرا تا از من و عشقم باخبر میشن میگن سرتو شلوغ کن شبا زود بخواب اینا از بیکاریته و... ولی من میخوام بهت بگم که نه جانم! اونی که با این چیزا از بین میره عشق نیست.
و همین افرادی که این توصیهها رو بهت میکنن دو روز دیگه که با سر شلوغی معشوقت رو فراموش کردی بهت انگ عاشق نبودن میزنن.
اینارو گفتم تا بگم
پذیرفتن و کنار اومدن با یه چیزایی رو باید یاد بگیریم.
واقعا ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم.
🕊 Malihe
۶ ماهی بود از هم کاملا جدا شده بودیم. طبق عادت تا از خواب بیدار شدم رفتم توی پیجش که عکساشو ببینم بعد به کارام برسم.پیجش که باز شد چشمم خورد به پست جدیدش که با یه دختر سر سفره عقد بود و یه متن عاشقانه از اونایی که همیشه تو نامه هاش واسه من مینوشت رو حالا خطاب به اون دختر نوشته بود و کپشن زده بود.
بماند که چی بهم گذشت ولی بعد چندماه به خودم اومدم شروع کردم به فعالیت کردن.
کلاس رفتم، دانشگاه رفتم، اجرا گذاشتم، با یه مشاور درارتباط بودم تا از افسردگی و مشکلاتم خارج بشم.
در حدی دورمو شلوغ کردم که حتی جمعه ها هم مجبور بودم کارای هفته آیندهام رو انجام بدم. طبق توصیه مشاور به پیشنهاد دوستی یه پسر جواب مثبت دادم و باهاش دیت هم رفتم.
ولی زندگیم اونی که میخواستم نبود یه پتکی هر شب به مغزم میکوبید که اون الان بغل یکی دیگه راحت خوابیده و تو داری خودتو با کار و پسری که دوسش نداری سرگرم میکنی.
این داستان ۱ سال طول کشید و من دیگه از تقلای بیهوده دست کشیدم و قبول کردم که عاشق اون فردم و نمیشه کاریش کرد.
تو این مدت اکثرا تا از من و عشقم باخبر میشن میگن سرتو شلوغ کن شبا زود بخواب اینا از بیکاریته و... ولی من میخوام بهت بگم که نه جانم! اونی که با این چیزا از بین میره عشق نیست.
و همین افرادی که این توصیهها رو بهت میکنن دو روز دیگه که با سر شلوغی معشوقت رو فراموش کردی بهت انگ عاشق نبودن میزنن.
اینارو گفتم تا بگم
پذیرفتن و کنار اومدن با یه چیزایی رو باید یاد بگیریم.
واقعا ما یه جاهایی حریف جبر زندگی نمیشیم.
🕊 Malihe
۱۱.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.