ناباورانه به مرگ می سپارد دلی را که مصلوب خواستنش بود. حال ،خیالش ،پنجه بر شب... کوچیدنش ، هاشور می زند ذهنِ آشوبگر را... حسرتی سیطره بر جان، چهرهٔ زرد پریشان، ارمغانِ عشقیست لایتناهی در شریان های احساس ، بساحتِ هستی...
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.