من با جمعه هیچ قراری نداشتم

من با جمعه هیچ قراری نداشتم
اما او غروب هر هفته حضور سنگینش را آنچنان بر لحظه‌هایم می‌گستراند
که ساعت‌ها یک گوشه بنشینم
و به چرای نبودن آدم‌ها فکر کنم...
دامن کهنه خاطرات را می‌گرفت
و بی‌ملاحظه می‌تکاند
و اینگونه همیشه مهمانی ناخوانده بود
و بی‌اندازه دلگیر!
دیدگاه ها (۲)

بوی عطر یاس دارد جمعه هاوعده دیدار دارد جمعه هاجمعه ها بر عا...

خدایا..دوستانی دارم بهترازگلمهربانتر ازخورشید ...مثل باران د...

....

جمعه، بوی پیراهن یوسف می دهد!یعقوب وار؛ چشم دوخته ام به کنعا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط