بیا مرو ز کنارم بیا که می میرم

بیا، مرو ز کنارم، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها، که می میرم

توان کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم

نه قول همسفری تا همیشه ام دادی؟
قرار خویش منه زیر پا، که می میرم

به خاک پای تو سر می نهم، دریغ مکن
زچشم های من این توتیا، که می میرم

مگر نه جفت توام قوی من؟ مکن بی من
به سوی برکه ی آخر شنا، که می میرم

اگر هنوز من آواز آخرین توأم
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم

برای من که چنینم تو جان متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا، که می میرم

ز چشم هایت اگر ناگزیر دل بکنم
به مهربانی آن چشم ها که می میرم …



#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۷)

نیستی‌و اضطراباین آشنا ترینمثل یک دیوانهبر دربِ این خانهمی ک...

عشق من به تو ؛ مثل یک پست خالی شروع شدبی هیج عکس و توضیح ؛د...

کاشگلدان پشت پنجره ات بودمهی زرد می شدم هی غصه ام را می خورد...

🌱🍒بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکنمِهر حریف و یار دگر می‌کنی ...

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی🌸و آن شه بی‌نشانه را جلوه...

بـاخـیالِ بـال بر سخر(سِحّـر) و وِبال بتازّ: من خود...،خودم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط