یکی بود یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود

غیر خدا ، زیر سقف دلم کسی نبود

راه می رفتم اسم اون ورد زبون

می نشستم کنج دلم ، بازم با خدای مهربون

تا اینکه یه روزی که توی آسمون نشسته بود رنگین کمون

از ایوان دلم گذشت یکی به شکل مهربون

.

.

خونه ی دلم با وجود خدا تیره نبود

روی چمناش خاکریزه نبود

نمی دونم از کجا اومد اون نامهربون

چمنا را ، برگ و درختارا چید

دلمو کویر کرد ، قهر کرد رنگین کمون

.

.

.

حالا من و خدا جونم بازم همخونه شدیم

اما چه فایده ، از ترس شماتت غریبه ها هم پیمونه شدیم
#عشق
#شکست
دیدگاه ها (۱)

اغلب فکر می کنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیماما واقعیت...

رویای با تو بودنرا همیشه با خود دارمامامن چه نادانمآخر مگر ک...

خدایا رحمیتنهام و بی رفیقجز نگاه مهربانیت امیدی نیست مرا

چه می داند آن که اشتر می چراندفک می کردم این اشتر چرانی یعنی...

#رویای #جوانی#پارت_۱۳_ بدبخت شدم . دیگه بچه ها نمیزارن تو گر...

رز وحشی پارت۵ { پنج ماه بعد} ات...الان پنج ماه که از ما جرای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط