༒̶خ̶و̶ن̶ ̶ش̶ی̶ر̶ی̶ن̶ 😈
༒̶خ̶و̶ن̶ ̶ش̶ی̶ر̶ی̶ن̶ 😈
part"¹⁹
جیمین : خاستم برم که نزاشت منو کشید سمت خودش بزور بردم توی کلبه درو قفل کرد با دستای بی توانم مهکم توی سینش ضربه میزدم ولی ساکت بهم نگاه میکرد انقد زدم که خسته شدم سرم گذاشتم روی سینش اشکام سرازیر شدن
شوگا : بعد چن دقیقه دیدم خابه بلندش کردم گذاشتمش روتخت بلند شدم از کلبه خارج شدم درو قفل کردم سوار ماشین شدم رفتم یمت عمارت کامل نسوختع بود استبل بعضی از اتاقا سالم لود وارد شدم حیات خونی بود جسد حالو های که مرده بودن روی زمبن بود رعتم توی همارت که صدای زجه شنیدم رفتم توی اتاق که صداد کوک بود یکی از حالو ها افتاده بود روش با تفنگ توی سرش خالی کردم که کوک ارو کشیدم بیرون پاش سوخته بود که محکم بغلم کرد اروم گریه میکرد بردمش توی پذیرایی نشست تهیونگ کجاست کوک
کوک : ن.نامجون اون پسر حالو بزرگ ا.ا.اون ت.ت.هیونگ برد هق هیونگ کمک اون اون میخاد منو تیکه تیکه کنه اون اون تمام سربازارو تیکه تیکه کرد هق اون اون هیونگ ترو خدا
شوگا : هیش گریه نکن ثل بچها توی بغلم جم شد چیکار کرده باهاشون بلندش کردم سوار ماشین شدم کوک میلرزید رسیدبم توی کلبه درو باز کردم که جیمین با چشاش نگران اومد سمتمون کوک بغل کرد
کوک : اون اون هیونگگگگگ نه ترو خدا اونا تهیونگ اونو
۱.ت : شوگایاا تهیونگ چی شده
کوک : هق جیمینیی
شوگا : ۱.ت من باید تهیونگ نجات بدم که یهو صدای در اومد که اصلحرو دستم گرفتم که هوبی نگران اومد داخل سریع بغلم کردم نگرام صورتم چک میکرد
هوبی : شوگا چیزیت نشده ببینم صورتت یکم زخمه محکم بغلش کردم
.......
part"¹⁹
جیمین : خاستم برم که نزاشت منو کشید سمت خودش بزور بردم توی کلبه درو قفل کرد با دستای بی توانم مهکم توی سینش ضربه میزدم ولی ساکت بهم نگاه میکرد انقد زدم که خسته شدم سرم گذاشتم روی سینش اشکام سرازیر شدن
شوگا : بعد چن دقیقه دیدم خابه بلندش کردم گذاشتمش روتخت بلند شدم از کلبه خارج شدم درو قفل کردم سوار ماشین شدم رفتم یمت عمارت کامل نسوختع بود استبل بعضی از اتاقا سالم لود وارد شدم حیات خونی بود جسد حالو های که مرده بودن روی زمبن بود رعتم توی همارت که صدای زجه شنیدم رفتم توی اتاق که صداد کوک بود یکی از حالو ها افتاده بود روش با تفنگ توی سرش خالی کردم که کوک ارو کشیدم بیرون پاش سوخته بود که محکم بغلم کرد اروم گریه میکرد بردمش توی پذیرایی نشست تهیونگ کجاست کوک
کوک : ن.نامجون اون پسر حالو بزرگ ا.ا.اون ت.ت.هیونگ برد هق هیونگ کمک اون اون میخاد منو تیکه تیکه کنه اون اون تمام سربازارو تیکه تیکه کرد هق اون اون هیونگ ترو خدا
شوگا : هیش گریه نکن ثل بچها توی بغلم جم شد چیکار کرده باهاشون بلندش کردم سوار ماشین شدم کوک میلرزید رسیدبم توی کلبه درو باز کردم که جیمین با چشاش نگران اومد سمتمون کوک بغل کرد
کوک : اون اون هیونگگگگگ نه ترو خدا اونا تهیونگ اونو
۱.ت : شوگایاا تهیونگ چی شده
کوک : هق جیمینیی
شوگا : ۱.ت من باید تهیونگ نجات بدم که یهو صدای در اومد که اصلحرو دستم گرفتم که هوبی نگران اومد داخل سریع بغلم کردم نگرام صورتم چک میکرد
هوبی : شوگا چیزیت نشده ببینم صورتت یکم زخمه محکم بغلش کردم
.......
۵۸.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.