سه دقیقه در قیامت
#سه_دقیقه_در_قیامت
#ادامه_۱۰
بعد از اينکه انسان از گناهي توبه ميکند و ديگر سمتش نميرود،
ً گناهاني که قبال ً مرتکب شده کامال از اعمالش حذف ميشود.
آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم. حتي اگر کسي حقالناس
بدهکار است اما از طلبکار خود بي ّ اطالع است، با دادن رد مظالم
برطرف ميشود. اما حقالناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا
برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حالل نکرده
باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حالل کند.
(بیت املال)
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و
بيتالمال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيتالمال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حالل
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تالش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بيتالمال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيتالمال. اين را هم بار ديگر اشاره
ُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
كنم كه بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت.
یعنی به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
الزم به صحبت نبود، به راحتي مي فهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختالس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حاال بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حالليت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً
ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم...
#ادامه_دارد
#ادامه_۱۰
بعد از اينکه انسان از گناهي توبه ميکند و ديگر سمتش نميرود،
ً گناهاني که قبال ً مرتکب شده کامال از اعمالش حذف ميشود.
آنجا رحمت خدا را به خوبي حس کردم. حتي اگر کسي حقالناس
بدهکار است اما از طلبکار خود بي ّ اطالع است، با دادن رد مظالم
برطرف ميشود. اما حقالناسي که صاحبش را بشناسد بايد در دنيا
برگرداند. حتي اگر يک بچه از ما طلبکار باشد و در دنيا حالل نکرده
باشد، بايد در آن وادي صبر کنيم تا بيايد و حالل کند.
(بیت املال)
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حقالناس و
بيتالمال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيتالمال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافهكاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حالل
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تالش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بيتالمال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيتالمال. اين را هم بار ديگر اشاره
ُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
كنم كه بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت.
یعنی به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
الزم به صحبت نبود، به راحتي مي فهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختالس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حاال بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آنها
كه بعدها به دنيا ميآيند، حالليت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماندتا سربازهايي كه بعداً
ميآيند، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم...
#ادامه_دارد
۱۱.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.