فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت33
رفتم اب بخورم از بالای پله ها دیدم که نامجون داره دختره رو میبوسه و دوختره هم همکاری نمیکنه که هیچ داره سعی میکنه پسش هم بزنه خواستم برم پایین که جداشون کنم که نامجون خودش ولش کرد و
گفت:عاح بیب تو چرا اخه همکاری نمیکنی؟ها؟...حالا طوری نیست یه روز بالاخره هم کاری میکنی(نیشخند)
و بعد دختره گفت:تروخدا بزار من برم مامانم مریضه باید ازش مراقبت کنم تروخدا تروخدا(گریه)
نامجون گفت:نه نمیشه حداقل چن روزی پیشم بمون اگه دختره خوبی باشی میزارم بری مامانتو ببینی هوم؟
گفت:تا چند روز مامانم میمیره هیچکی پیشش نیست (گریه)
نامجون صورت دختره رو گرفت و داشت گردنشو میک میزد و فهمیدم که دختره داره عذاب میکشه دیگه تحمل تیاوردم و رفتم پایین و نامجونو از دختره جدا کردم و هولش دادم روی مبل و رفتم سمت دختره و گفتم :حالت خوبع؟
گفت:اره...ولی وقتی که منو اورد توی این خونه شما اینجا بودید؟
گفتم:نه من از بیرون اومدم و دیدم که شما خوابید فک کردم باهم رلید ولی الان مطمئن شدم که نه برادرم تورو به زور اورده بغلش کردم
گفت:پس برادرتونه بعد از بغلم اومد بیرون و جلوم زانو زد و گفت:تروخدا خانم لطفا به برادرتون بگید که منو ول کنه من امانم مریضه اگه پیشش نباشم بخدا میمیره (گریه شدید) نیم خیز نشستم وبلندش کردم و گفتم:برو دیگه بهت قول میدم نمیاد سمتت بردمش سمت در که نامجون اومد طرفمون و گفت :هی ا/ت چه غلطی میکنی از طرف خودت حرف بزن اون مال منه
گفتم:هیسسس خفه شو نامجون تو لیاقت همچین دختری رو نداری (داد و فریاد)
نامجون از دادم جاخورد چون منو تاحالا اینقدر عصبی ندیده بود هیچی نگفت برگشتم سمت دختره و بهش گفتم:راحتی خودت بری یا تاکسی برات بگیرم یا خودم برسونمت؟
گفت:مرسی خودم میرم
گفتم:باشه مراقب باش...و نران ان نباش که نامجون پیشت میاد تاوقتی که خودت نخوای پیشت نمیاد
گفت:باشه...ممنون ورفت
برگشتم رفتم سمت نامجون و یه سیلی محکم بهش زدم و بهش گفتم:تو گوه میخوری به بقیه تجاوز میکنی دختره رو برده جنسی خودت کردی؟(فریاد)
با بغض گفت:ا/ت ابجی تروخدا تو اینجوری با من رفتار نکن من عاشق دختره ام عاشقش شدم ولی اون بهم توجه نمیکنه مجبور شدم (گریه)
شوکه شدم یعنی نامجون عاشق شده با صدای اروم گفتم:باشع ببخشید رفتم بغلش وگفتم:اخه برادر خوشگلم به زور که نمیشه یکیو عاشق خودت کنی باید اونم دوست داشته باشه بردمش سمت مبل و نشوندمش و خودمم نشستم کنارش و بغلش کردم و اونم توی بغلم گریه کرد داشتم ارومش میکردم با حرفام(نصیحتو اینجور چیزا ولش کنین)و بعدش که اروم شد گوشیمو برداشتم و به شوگا پیام دادم:سلام عشقم خوبی؟میگم که ...امشب نامجون حالش خوب نیست باید پیشش بمونم فردا میام پیشت باشه؟
وبعد پیاموفرستادم و گوشیمو گذاشتم تو جیبم نامجونو بلند کردم و گفتم:ببین الان که نباید اصلا بری پیشش چون ازت میترسه بعد الان من مطمئنم ازت متنفره با کاری که باهاش کردی
گفت:من که فقط بوسش کردم کار دیگه ای باهاش نکردم
گفتم:وا دخترگی شو ازش گرفتی بعد میگی کاریش نکردم:/
گفت:ا/ت تو درباره من چی فکر کردی ها؟من فقط توی بغلم خوابوندمش همین تو فک کردی من اینقدر بی وجدانم واقعا؟
با شرمندگی گفتم:وای ببخشید فک کردم باهاش رابطه داشتی معذرت میخوام
گفت:مغزت کثیفه دیگه بعدشم تو از کی اینقدر منتقی شدی؟
یادم افتاد که دیشب وای دخترگیمو از دست دادم برای همینه خودمو زدم به اون راه و گفتم:ام چیزه....من همیشه اینجوری بودم اصلا ولش کن بیا بریم بخوابیم
باتعجب نگاهم کرد و گفت:باشه رفتیم تو اتاق و من بغلش کردمو خواب رفتیم ..
فردا
بیدار شدم نامجون هنوز خواب بود و توی بغلم بود اروم گذاشتمش اون طرف و رفتم بیرون گوشیمو از توی جیبم برداشتم و نگاش کردم دیدم چند تا پیام از شوگا اومده:
ا/ت داری منو میپیچونی؟
میخوای من بیام پیشت ؟
ا/تتتتتت کجایی ؟
چرا زنگ میزنم برنمیداری؟
دیگه باهات قهرم سمتم نیا😥🥺
نگران شدم و زنگش زدم میدونستم در هرشرایطی هم باشه جوابمو میده
بوق
بوق
بوق
الو بله کاری داشتید؟
گفتم:شوگا مسخرهبازی در نیار ببخشید ددی جو.....ام منظورم اینه که ببخشید عشقم
گفت:چیییی؟گفتی ددی؟ جووووون بیب دوباره بگو
گفتم:یاااا از دهنم پرید پرو نشو دیگه
گفت:اگه نگی باها قهرم(لحن کیوت)
گفتم:خیله خب ددی کی بیام پیشت؟
گفت:عاححح بیبی گرل تو چقد تحریک کننده ای ها؟من تا 2 ساعت دیگه تو شرکت کار دارم
گفتم:اع پس حیف شد میخواستم بیام پیشت پس نمیشع
گفت:باشه عزیزم تا 1 ساعت دیگه میام تو فعلا برو کلید زیر گلدون کنار دره 3 کیلو نارنگی هم سر رات بگیر الا چون نزدیک زمستونه میفروشن
گفتم:باشه زود بیای ها دوست دارم
گفت:چشم بیب منم بیشتر و بعد قطع کرد
رفتم یه لباس پوشیدم (اسلاید 2)و با ماشینم رفتم در میوه فروشی وایسادم نارنگی خریدم و رفتم خونه رفتم طبقه بالا و....
گفت:عاح بیب تو چرا اخه همکاری نمیکنی؟ها؟...حالا طوری نیست یه روز بالاخره هم کاری میکنی(نیشخند)
و بعد دختره گفت:تروخدا بزار من برم مامانم مریضه باید ازش مراقبت کنم تروخدا تروخدا(گریه)
نامجون گفت:نه نمیشه حداقل چن روزی پیشم بمون اگه دختره خوبی باشی میزارم بری مامانتو ببینی هوم؟
گفت:تا چند روز مامانم میمیره هیچکی پیشش نیست (گریه)
نامجون صورت دختره رو گرفت و داشت گردنشو میک میزد و فهمیدم که دختره داره عذاب میکشه دیگه تحمل تیاوردم و رفتم پایین و نامجونو از دختره جدا کردم و هولش دادم روی مبل و رفتم سمت دختره و گفتم :حالت خوبع؟
گفت:اره...ولی وقتی که منو اورد توی این خونه شما اینجا بودید؟
گفتم:نه من از بیرون اومدم و دیدم که شما خوابید فک کردم باهم رلید ولی الان مطمئن شدم که نه برادرم تورو به زور اورده بغلش کردم
گفت:پس برادرتونه بعد از بغلم اومد بیرون و جلوم زانو زد و گفت:تروخدا خانم لطفا به برادرتون بگید که منو ول کنه من امانم مریضه اگه پیشش نباشم بخدا میمیره (گریه شدید) نیم خیز نشستم وبلندش کردم و گفتم:برو دیگه بهت قول میدم نمیاد سمتت بردمش سمت در که نامجون اومد طرفمون و گفت :هی ا/ت چه غلطی میکنی از طرف خودت حرف بزن اون مال منه
گفتم:هیسسس خفه شو نامجون تو لیاقت همچین دختری رو نداری (داد و فریاد)
نامجون از دادم جاخورد چون منو تاحالا اینقدر عصبی ندیده بود هیچی نگفت برگشتم سمت دختره و بهش گفتم:راحتی خودت بری یا تاکسی برات بگیرم یا خودم برسونمت؟
گفت:مرسی خودم میرم
گفتم:باشه مراقب باش...و نران ان نباش که نامجون پیشت میاد تاوقتی که خودت نخوای پیشت نمیاد
گفت:باشه...ممنون ورفت
برگشتم رفتم سمت نامجون و یه سیلی محکم بهش زدم و بهش گفتم:تو گوه میخوری به بقیه تجاوز میکنی دختره رو برده جنسی خودت کردی؟(فریاد)
با بغض گفت:ا/ت ابجی تروخدا تو اینجوری با من رفتار نکن من عاشق دختره ام عاشقش شدم ولی اون بهم توجه نمیکنه مجبور شدم (گریه)
شوکه شدم یعنی نامجون عاشق شده با صدای اروم گفتم:باشع ببخشید رفتم بغلش وگفتم:اخه برادر خوشگلم به زور که نمیشه یکیو عاشق خودت کنی باید اونم دوست داشته باشه بردمش سمت مبل و نشوندمش و خودمم نشستم کنارش و بغلش کردم و اونم توی بغلم گریه کرد داشتم ارومش میکردم با حرفام(نصیحتو اینجور چیزا ولش کنین)و بعدش که اروم شد گوشیمو برداشتم و به شوگا پیام دادم:سلام عشقم خوبی؟میگم که ...امشب نامجون حالش خوب نیست باید پیشش بمونم فردا میام پیشت باشه؟
وبعد پیاموفرستادم و گوشیمو گذاشتم تو جیبم نامجونو بلند کردم و گفتم:ببین الان که نباید اصلا بری پیشش چون ازت میترسه بعد الان من مطمئنم ازت متنفره با کاری که باهاش کردی
گفت:من که فقط بوسش کردم کار دیگه ای باهاش نکردم
گفتم:وا دخترگی شو ازش گرفتی بعد میگی کاریش نکردم:/
گفت:ا/ت تو درباره من چی فکر کردی ها؟من فقط توی بغلم خوابوندمش همین تو فک کردی من اینقدر بی وجدانم واقعا؟
با شرمندگی گفتم:وای ببخشید فک کردم باهاش رابطه داشتی معذرت میخوام
گفت:مغزت کثیفه دیگه بعدشم تو از کی اینقدر منتقی شدی؟
یادم افتاد که دیشب وای دخترگیمو از دست دادم برای همینه خودمو زدم به اون راه و گفتم:ام چیزه....من همیشه اینجوری بودم اصلا ولش کن بیا بریم بخوابیم
باتعجب نگاهم کرد و گفت:باشه رفتیم تو اتاق و من بغلش کردمو خواب رفتیم ..
فردا
بیدار شدم نامجون هنوز خواب بود و توی بغلم بود اروم گذاشتمش اون طرف و رفتم بیرون گوشیمو از توی جیبم برداشتم و نگاش کردم دیدم چند تا پیام از شوگا اومده:
ا/ت داری منو میپیچونی؟
میخوای من بیام پیشت ؟
ا/تتتتتت کجایی ؟
چرا زنگ میزنم برنمیداری؟
دیگه باهات قهرم سمتم نیا😥🥺
نگران شدم و زنگش زدم میدونستم در هرشرایطی هم باشه جوابمو میده
بوق
بوق
بوق
الو بله کاری داشتید؟
گفتم:شوگا مسخرهبازی در نیار ببخشید ددی جو.....ام منظورم اینه که ببخشید عشقم
گفت:چیییی؟گفتی ددی؟ جووووون بیب دوباره بگو
گفتم:یاااا از دهنم پرید پرو نشو دیگه
گفت:اگه نگی باها قهرم(لحن کیوت)
گفتم:خیله خب ددی کی بیام پیشت؟
گفت:عاححح بیبی گرل تو چقد تحریک کننده ای ها؟من تا 2 ساعت دیگه تو شرکت کار دارم
گفتم:اع پس حیف شد میخواستم بیام پیشت پس نمیشع
گفت:باشه عزیزم تا 1 ساعت دیگه میام تو فعلا برو کلید زیر گلدون کنار دره 3 کیلو نارنگی هم سر رات بگیر الا چون نزدیک زمستونه میفروشن
گفتم:باشه زود بیای ها دوست دارم
گفت:چشم بیب منم بیشتر و بعد قطع کرد
رفتم یه لباس پوشیدم (اسلاید 2)و با ماشینم رفتم در میوه فروشی وایسادم نارنگی خریدم و رفتم خونه رفتم طبقه بالا و....
۹.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.