سوکوکو p27
بریم که داشته باشیم
_____________سوکوکو p27 _____________
ویو نویسنده
مامور 2 در حال تیر اندازی بود و مهمان ها هم با جیغ و داد از جشن خارج می شدند و سعی می کردند از در خارج بشن ولی نمی تونستند مردم با فشار سعی می کردند خارج بشن جو همه جا پر استرس بود ولی ان دو تا حتی یک ذره هم تردید نداشتند چویا زود با جاذبه دوید سمتشون و انها بهش شلیک می کردند ولی تا ان جلوی شلیک ها را می گرفت و بلاخره بعد از شکست ان دو مامور افراد داخل جشن اروم از انجا خارج شدند
چویا: اوه بلاخره
دازای: چقدر غر میزنی
چویا: تو یکی حرف نزن که اصلا کمک نکردی
دازای: عه من پای ان مامور را با تیر زدم
چویا: ولی من بقیه کار ها را کردم
دازای: ولی لباس کویو سان و خراب کردی هویج
چویا دور خودش می گشت که درز و توی لباس پیدا کنه که دازای خندید
دازای :چیکار می کنی
چویا که یکم خجالت کشیده بود گفت
چویا : به تو چه باکا
دازای با انگشتش به استین چویا اشاره کرد و گفت این جا است
چویا:چویا بعد دیدن شکاف سریع لباساش و در اورد و گفت
چویا:وایی باید بدمش خیاط قبل اینکه کویو سان کله ام و بکنه
دازای یک نگاه ریز به بدن چویا انداخت و گفت
دازای:حالا لازم نبود کلا لباس را در بیاری
و بعد دازای کتش و در اورد و پیچید دور چویا گونه هایش صورتی شده بود . خجالتی دستی به سرش کشید و گفت
دازای: سردت میشه بپوشش
چویا که کمی تحت تاثیر قرار گرفته بود سرش و اونور کرد معلوم بود نمی تونست انکار کنه که امکان داره سرما بخوره و نمی تونست لباس کویو سان و بپوشه چون می ترسید پاره تر بشه پس فکر می کرد مجبوره که کت دازای و بپوشه ولی خبر نداشت که صورتش به رنگ قرمز در اومده
چویا:ممنون
و بعد کت و تنش کرد و رفت سمت در خروجی و گفت
چویا:من میرم این لباس و به خیاط بدم
_____________اتمام پارت27 _____________
امیدوارم خوشتون اومده باشه اگر خوشت اومد لایک کن یادتون نره
امروز قراره برم و اینکه عکس لباس چویا را عوض کردم توی پیج میزارم
_____________سوکوکو p27 _____________
ویو نویسنده
مامور 2 در حال تیر اندازی بود و مهمان ها هم با جیغ و داد از جشن خارج می شدند و سعی می کردند از در خارج بشن ولی نمی تونستند مردم با فشار سعی می کردند خارج بشن جو همه جا پر استرس بود ولی ان دو تا حتی یک ذره هم تردید نداشتند چویا زود با جاذبه دوید سمتشون و انها بهش شلیک می کردند ولی تا ان جلوی شلیک ها را می گرفت و بلاخره بعد از شکست ان دو مامور افراد داخل جشن اروم از انجا خارج شدند
چویا: اوه بلاخره
دازای: چقدر غر میزنی
چویا: تو یکی حرف نزن که اصلا کمک نکردی
دازای: عه من پای ان مامور را با تیر زدم
چویا: ولی من بقیه کار ها را کردم
دازای: ولی لباس کویو سان و خراب کردی هویج
چویا دور خودش می گشت که درز و توی لباس پیدا کنه که دازای خندید
دازای :چیکار می کنی
چویا که یکم خجالت کشیده بود گفت
چویا : به تو چه باکا
دازای با انگشتش به استین چویا اشاره کرد و گفت این جا است
چویا:چویا بعد دیدن شکاف سریع لباساش و در اورد و گفت
چویا:وایی باید بدمش خیاط قبل اینکه کویو سان کله ام و بکنه
دازای یک نگاه ریز به بدن چویا انداخت و گفت
دازای:حالا لازم نبود کلا لباس را در بیاری
و بعد دازای کتش و در اورد و پیچید دور چویا گونه هایش صورتی شده بود . خجالتی دستی به سرش کشید و گفت
دازای: سردت میشه بپوشش
چویا که کمی تحت تاثیر قرار گرفته بود سرش و اونور کرد معلوم بود نمی تونست انکار کنه که امکان داره سرما بخوره و نمی تونست لباس کویو سان و بپوشه چون می ترسید پاره تر بشه پس فکر می کرد مجبوره که کت دازای و بپوشه ولی خبر نداشت که صورتش به رنگ قرمز در اومده
چویا:ممنون
و بعد کت و تنش کرد و رفت سمت در خروجی و گفت
چویا:من میرم این لباس و به خیاط بدم
_____________اتمام پارت27 _____________
امیدوارم خوشتون اومده باشه اگر خوشت اومد لایک کن یادتون نره
امروز قراره برم و اینکه عکس لباس چویا را عوض کردم توی پیج میزارم
- ۳.۷k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط