نه مغرورم نه دلسنگم نه از تحقیر می ترسم

. نه مغرورم، نه دلسنگم، نه از تحقیر می ترسم
پر از بغضم ولی از اشک بی تاثیر می ترسم

حریفی خسته ام، شطرنج بازی که کم آورده
که از پیچیده بازی های این تقدیر می ترسم

”میایی، چای می نوشی، برایت شعر می خوانم...”
من از سردرد این رویای بی تعبیر می ترسم

هم از تهران پرجمعیت آشفته بیزارم
هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر می ترسم

دلم صحرا و دریا را به آتش می کشد روزی
ازین دیوانه، این مجنون بی زنجیر می ترسم
دیدگاه ها (۱)

تب کرده ام هذیان برایت مینویسم مغزم پر است از فکرهای اشتباهی...

گفتند که او عاشق موهای کمند استموهای من از عصر همان روز بلند...

فکـر میکنیـم بدتـرین درد از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داری...

به #خداحافظی_تلخ تو سوگند ، نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ای بند...

نـه مغـرورم نـه دلسنگــمنه از تحقیر میترسمپر از بغضم ولی از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط