ما آدم ها در زمانِ ناچارى ياد مي گيريم، رانندگی كردن را،
ما آدم ها در زمانِ ناچارى ياد مي گيريم، رانندگی كردن را، وقتی تنها شغل راننده بودن است.
نفس كشيدن از دهان را، وقتی كه بينی گرفته مي شود.
شنا كردن را، وقتی تا چشم كار مي كند آب است.
درنده بودن را وقتی سرنوشت آهو بودن مرگ است.
سنگ بودن را وقتی خاک ها جارو مي شوند و تحمل كردن را وقتی دلتنگی چون ميله ای آهنی تا ته توی قلبمان فرو رفته.
تحمل كردن. اين واژه مغموم.
زخم كه عميق شود تحمل كردن نبايد از جنس چسب زخم های پارچه ای باشد، بايد نخِ بخيه ای شود كه چنان بدوزد اين زخم را كه هيچ دلتنگی ای به چشمها نشت پيدا نكند.
ما آدمها در زمان ناچاری، وقتی طبيبی نيست، ياد مي گيريم طبيب خود بودن را.
نفس كشيدن از دهان را، وقتی كه بينی گرفته مي شود.
شنا كردن را، وقتی تا چشم كار مي كند آب است.
درنده بودن را وقتی سرنوشت آهو بودن مرگ است.
سنگ بودن را وقتی خاک ها جارو مي شوند و تحمل كردن را وقتی دلتنگی چون ميله ای آهنی تا ته توی قلبمان فرو رفته.
تحمل كردن. اين واژه مغموم.
زخم كه عميق شود تحمل كردن نبايد از جنس چسب زخم های پارچه ای باشد، بايد نخِ بخيه ای شود كه چنان بدوزد اين زخم را كه هيچ دلتنگی ای به چشمها نشت پيدا نكند.
ما آدمها در زمان ناچاری، وقتی طبيبی نيست، ياد مي گيريم طبيب خود بودن را.
۷۴۵
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.