p11
p11
ویو کوک
هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود و نمیدونستم چیکار میکنم... بعد چند ثانیه که به خودم امدم دیدم ات افتاده زمین.. چـ چی خونریزی داشت... چرا برام مهم شده؟.. چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ همیشه تو ذهنمه... من... فک کنم عاشق شدم.. سریع براید استایل بغلش کردمو به سمت ماشین بردمش که ...
جکسون. چیشدع؟(نگران)
کوک. خـ خونریزی داره(اشک)
جکسون. جنگکوک داری گریه میکنی یا توهم میزنم؟
کوک. وقت این حرفا نیست بدو...
سوار ماشین شدیم به سمت بیمارستان حرکت کردم...
کوک. ات خواهش میکنم ییدار شو ات؟ ات من اشتباه کردم تور خدا چشماتو باز کن(بغض) بعد چند مین رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم ات رو بردم داخل
کوک. کمک کنینننن
پرستارا همشون دورم حلقه زده بودن ات رو ازم گرفتنو به سمت یه اتاقی بردن...
همش تقصیر منه... من؟.. من کیم؟.. چرا حس میکنم دیگه خودمو نمیشناسم؟ چرا مثل قبل نیستم؟
یه ساعتی گذشته بود که دکتر امد ببرون..
به دو به سمتش رفتم
کوک. حالش چطوره؟
دکتر. متاسفم ولی بچه رو از دست دادیم خودشونم به هوش امدن..
کوک. میخوام ببینمش
دکتر. بله حتما بفرمایین
به سمت در اتاق رفتم با تردید دستگیره رو کشیدم... با ات ای مواجه شدم که زانو هاشو بغل کرده بودو گریه میکرد سروش بالا آورد... چرا.. چرا نمیتونم حسی که قبلا تو چشماش بودو ببینم؟... فقط و فقط از چشماش تنفر رو میتونستم حس کنم..
ات.خوشحال شدی؟(پوزخند)
کوک. چی داری میگی؟
ات. من چی دارم میگم؟.... بچمو ازم گرفتی... تو یه هیولایی تو انسان نیستی...
کوک. ات...
ات. یه بار دیگه... اگه یه بار دیگه اسم منو به اون زبون کثیفت بیاری با دستای خودم میکشمت.... ات مرد... کسی که جونشم برات میداد مرد... خیلی... هیلی سعی کردم دوسم داشته باشی ولی... توعه لعنتی بهم توجه ای نکردی...
ات. بیا طلاق بگیریم... آقاعه جئون
با حرفاش قلبم تیکه تیکه میشد... اون دیگه منو نمیخواد... الان که من اونو میخوام اون منو نمیخواد...
کوک. تو حق اینو نداری که ترکم کنی جئون ات
ات.چرا؟... تا با هیولایی مثل تو زندگی کنم؟
کوک. چرا هیچ کس نمیفهمههه؟(داد) هیچ کس درکم نمیکنه که من چیا کشیدم...(آروم)
کوک. من نمیزارم بری حتی اگه به قیمت جونمم که شده نگهت میدارم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
ویو کوک
هیچ کدوم از کارام دست خودم نبود و نمیدونستم چیکار میکنم... بعد چند ثانیه که به خودم امدم دیدم ات افتاده زمین.. چـ چی خونریزی داشت... چرا برام مهم شده؟.. چرا نمیتونم فراموشش کنم؟ همیشه تو ذهنمه... من... فک کنم عاشق شدم.. سریع براید استایل بغلش کردمو به سمت ماشین بردمش که ...
جکسون. چیشدع؟(نگران)
کوک. خـ خونریزی داره(اشک)
جکسون. جنگکوک داری گریه میکنی یا توهم میزنم؟
کوک. وقت این حرفا نیست بدو...
سوار ماشین شدیم به سمت بیمارستان حرکت کردم...
کوک. ات خواهش میکنم ییدار شو ات؟ ات من اشتباه کردم تور خدا چشماتو باز کن(بغض) بعد چند مین رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم ات رو بردم داخل
کوک. کمک کنینننن
پرستارا همشون دورم حلقه زده بودن ات رو ازم گرفتنو به سمت یه اتاقی بردن...
همش تقصیر منه... من؟.. من کیم؟.. چرا حس میکنم دیگه خودمو نمیشناسم؟ چرا مثل قبل نیستم؟
یه ساعتی گذشته بود که دکتر امد ببرون..
به دو به سمتش رفتم
کوک. حالش چطوره؟
دکتر. متاسفم ولی بچه رو از دست دادیم خودشونم به هوش امدن..
کوک. میخوام ببینمش
دکتر. بله حتما بفرمایین
به سمت در اتاق رفتم با تردید دستگیره رو کشیدم... با ات ای مواجه شدم که زانو هاشو بغل کرده بودو گریه میکرد سروش بالا آورد... چرا.. چرا نمیتونم حسی که قبلا تو چشماش بودو ببینم؟... فقط و فقط از چشماش تنفر رو میتونستم حس کنم..
ات.خوشحال شدی؟(پوزخند)
کوک. چی داری میگی؟
ات. من چی دارم میگم؟.... بچمو ازم گرفتی... تو یه هیولایی تو انسان نیستی...
کوک. ات...
ات. یه بار دیگه... اگه یه بار دیگه اسم منو به اون زبون کثیفت بیاری با دستای خودم میکشمت.... ات مرد... کسی که جونشم برات میداد مرد... خیلی... هیلی سعی کردم دوسم داشته باشی ولی... توعه لعنتی بهم توجه ای نکردی...
ات. بیا طلاق بگیریم... آقاعه جئون
با حرفاش قلبم تیکه تیکه میشد... اون دیگه منو نمیخواد... الان که من اونو میخوام اون منو نمیخواد...
کوک. تو حق اینو نداری که ترکم کنی جئون ات
ات.چرا؟... تا با هیولایی مثل تو زندگی کنم؟
کوک. چرا هیچ کس نمیفهمههه؟(داد) هیچ کس درکم نمیکنه که من چیا کشیدم...(آروم)
کوک. من نمیزارم بری حتی اگه به قیمت جونمم که شده نگهت میدارم...
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۵.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.