پتوهایی که بُرد
پتوهایی که بُرد
وقتی در خرداد سال 1369 زلزله رودبار و منجیل اتفاق افتاد، محمود رضا نُه سال بیشتر نداشت. با یکی از دوستانش تصمیم گرفته بودند به زلزله زده ها کمک کنند. قرار گذاشته بودند هر کدام چیزی از خانه بردارند و ببرند به محل جمع آوری کمک ها. محمود رضا آن روز آمد خانه و قضیه را گفت. دوتا پتوی آبی نو و استفاده نشده در خانه داشتیم که خواست آنها را ببرد. قرار شد تا عصر و آمدن پدر صبر کند، امّا بعد از آمدن پدر ، تا شب حرفی از کمک به زلزله زده ها نزد. مدتی گذشت. یک روز خیلی اتفاقی متوجه شدیم که آن دو پتویی که محمود رضا برای زلزله زده ها نشان کرده بود ، در خانه نیست! وقتی سراغ پتو هارا گرفتیم ، محمود رضا اعتراف کرد که: چون زلزله زده ها به کمک احتیاج داشتند. و نباید این کمک به تأخیر می افتاد، نتوانستم صبر کنم و پتو هارا بی خبر بردم و تحویل دادم.
خاطراتی از شهید مدافع حرم محمود رضا بیضائی❤🌹
کتاب تو شهید نمیشوی
وقتی در خرداد سال 1369 زلزله رودبار و منجیل اتفاق افتاد، محمود رضا نُه سال بیشتر نداشت. با یکی از دوستانش تصمیم گرفته بودند به زلزله زده ها کمک کنند. قرار گذاشته بودند هر کدام چیزی از خانه بردارند و ببرند به محل جمع آوری کمک ها. محمود رضا آن روز آمد خانه و قضیه را گفت. دوتا پتوی آبی نو و استفاده نشده در خانه داشتیم که خواست آنها را ببرد. قرار شد تا عصر و آمدن پدر صبر کند، امّا بعد از آمدن پدر ، تا شب حرفی از کمک به زلزله زده ها نزد. مدتی گذشت. یک روز خیلی اتفاقی متوجه شدیم که آن دو پتویی که محمود رضا برای زلزله زده ها نشان کرده بود ، در خانه نیست! وقتی سراغ پتو هارا گرفتیم ، محمود رضا اعتراف کرد که: چون زلزله زده ها به کمک احتیاج داشتند. و نباید این کمک به تأخیر می افتاد، نتوانستم صبر کنم و پتو هارا بی خبر بردم و تحویل دادم.
خاطراتی از شهید مدافع حرم محمود رضا بیضائی❤🌹
کتاب تو شهید نمیشوی
۴.۶k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.