باز عصرِ تابستان وتپشِ دلتنگیباز هم خاطرهایو خیابانِ بلندی که پر ازجایِ خالیِ قدمهایِ تو بودو هوایی که فقطدستِ تو را میطلبیدو خیالی دورو خیالی نزدیکباز اما بعددلتنگی بودو دلتنگی بود،،،.