همچون زاگرس پُرشکوهی.
#همچون زاگرس پُرشکوهی.
به باور من نمی گُنجی.
در چشمانم جا نمی شوی.
در یادم اما همیشه می ماند نگاهی که به سادگی غرقم کرد. دست و پا نمیزدم. مولانا می خواندم و غرق میشدم در قانونِ زیبای زیبا زیستن که در پیرامونت از تو جاری بود.
دریغ که جنس تو و تبارِ تو در نوشته های کوچکم نمی گُنجد.
آخرین چیزی که گفتی هنوز در خاطرم هست. باز هم میایی برادر؟ و من در دل گفتم؛ باز هم غرقم میکند آنهمه سادگی و یک رنگی و خوب بودنهایت، خواهر؟ خندیدی و رفتی.
من اما هنوز صدای رود و عطر برگِ درختِ گردوی سیصدساله ی دره که تو در زیر آن به قول خودت دعا می خواندی یادم هست.
هنوز تماشای حرکت تندِ ابرهای پنبه ای از بین شاخ و برگ درختان یادم هست. کوهستان، رود و آن آسمانِ آبیِ بیکران که در چشمانت جاریست، حق تو بود. گوارای وجود...
به باور من نمی گُنجی.
در چشمانم جا نمی شوی.
در یادم اما همیشه می ماند نگاهی که به سادگی غرقم کرد. دست و پا نمیزدم. مولانا می خواندم و غرق میشدم در قانونِ زیبای زیبا زیستن که در پیرامونت از تو جاری بود.
دریغ که جنس تو و تبارِ تو در نوشته های کوچکم نمی گُنجد.
آخرین چیزی که گفتی هنوز در خاطرم هست. باز هم میایی برادر؟ و من در دل گفتم؛ باز هم غرقم میکند آنهمه سادگی و یک رنگی و خوب بودنهایت، خواهر؟ خندیدی و رفتی.
من اما هنوز صدای رود و عطر برگِ درختِ گردوی سیصدساله ی دره که تو در زیر آن به قول خودت دعا می خواندی یادم هست.
هنوز تماشای حرکت تندِ ابرهای پنبه ای از بین شاخ و برگ درختان یادم هست. کوهستان، رود و آن آسمانِ آبیِ بیکران که در چشمانت جاریست، حق تو بود. گوارای وجود...
۳.۳k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.