همان شب اولین داستانم را نوشتم
همان شب اولین داستانم را نوشتم.
نیم ساعت طول کشید.
داستان دلگیر کوتاهی بود درباره مردی که فنجانی جادویی پیدا کرد و فهمید که اگر تویش اشک بریزد اشکها بدل به مروارید میشوند.
اما هر چند از مال دنیا چیزی نداشت، شاد وخندان بود و کمتر اشک میریخت، پس در صدد برآمد راه هایی پیدا کند و غمگین شود تا بتواند با اشکهایش ثروتمند شود.
همانطور که مرواریدها تلنبار میشد، طمعش گل کرد.
داستان به اینجا ختم میشد که مرد کارد به دست روی کوهی از مروارید نشسته است و بی اختیار در فنجان اشک میریزد و جسد همسر مقتولش در دستهای اوست ...
📘 بادبادک باز
👤 #خالد_حسینی
نیم ساعت طول کشید.
داستان دلگیر کوتاهی بود درباره مردی که فنجانی جادویی پیدا کرد و فهمید که اگر تویش اشک بریزد اشکها بدل به مروارید میشوند.
اما هر چند از مال دنیا چیزی نداشت، شاد وخندان بود و کمتر اشک میریخت، پس در صدد برآمد راه هایی پیدا کند و غمگین شود تا بتواند با اشکهایش ثروتمند شود.
همانطور که مرواریدها تلنبار میشد، طمعش گل کرد.
داستان به اینجا ختم میشد که مرد کارد به دست روی کوهی از مروارید نشسته است و بی اختیار در فنجان اشک میریزد و جسد همسر مقتولش در دستهای اوست ...
📘 بادبادک باز
👤 #خالد_حسینی
- ۷.۶k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط