پارت 17
#پارت_17
آقای مافیا ♟🎲
و داخل رفتم
وقتی امتحان تموم شد بهم گفتن
که جواب امتحان یکشنبه میاد
از اموزشگاه بیرون زدم و سوار ماشین شدم و با رادمان به سمت خونه را افتادیم
وارد خونه شدیم
و من به سمت اتاقم حرکت کردم
وارد اتاق که شدم خودم و رو تخت انداختم
کم کم داشت چشمام گرم میشد که رادمان اومد داخل اتاق
+ چته
_ هیچی فقط اینارو برای امتحان یکشنبت اوردم
بخونی
وقتی به چیزای توی دستش نگاه کردم برگام ریخت
فقط چند تا برگه و.... یه کتاب بود که صفحه هاش به چهل تا صفحه هم نمیرسید
_خب آفاق همینا رو بخون تا شنبه قطعا پاس میشی
+ باش ولی نگفتی چطور مطمئنی که فقط از اینا
سوال در میاره
_ خب میدونی تبری یه سری استاد ما هم بود
و منم مثل تو یه کاری کردم که مجبور شدم بخاطرش امتحان سختی بدم
یکی از بچهای کلاس فامیلشون بود و بهم گفت
که از چه کتابایی سوال در میاره
+ اهااااان
_ خب حالا نوبت توعه
+ برای؟
_ وای آفاق مغزت اندازه ماهی میمونه
اسکل.. علاقه های سوسن دیگه
+ اهان بله شما درست میفرمایید
خب اون عاشق رنگ ابی و بنفش و
به نقاشی خیلی علاقه داره.......
خب.... حالا گمشو از اتاقم بیرون
وقتی رادمان رفت شروع کردم به خوندن کتابا
و تونستم تا شنبه هم بخونم هم یه دوری مرور کنم
یکشنبه که شد میدونستم که امروز یا دوتا خبر خوب میشنوم و یا برعکس
و شایدم یکی خوب و یکی بد
وقتی تبری برگه امتحان گذاشت جلوم
فقط دلم میخواست که رادمان اینجا باشه
وفقط ماچش کنم..
#roman
#lovely
#part
آقای مافیا ♟🎲
و داخل رفتم
وقتی امتحان تموم شد بهم گفتن
که جواب امتحان یکشنبه میاد
از اموزشگاه بیرون زدم و سوار ماشین شدم و با رادمان به سمت خونه را افتادیم
وارد خونه شدیم
و من به سمت اتاقم حرکت کردم
وارد اتاق که شدم خودم و رو تخت انداختم
کم کم داشت چشمام گرم میشد که رادمان اومد داخل اتاق
+ چته
_ هیچی فقط اینارو برای امتحان یکشنبت اوردم
بخونی
وقتی به چیزای توی دستش نگاه کردم برگام ریخت
فقط چند تا برگه و.... یه کتاب بود که صفحه هاش به چهل تا صفحه هم نمیرسید
_خب آفاق همینا رو بخون تا شنبه قطعا پاس میشی
+ باش ولی نگفتی چطور مطمئنی که فقط از اینا
سوال در میاره
_ خب میدونی تبری یه سری استاد ما هم بود
و منم مثل تو یه کاری کردم که مجبور شدم بخاطرش امتحان سختی بدم
یکی از بچهای کلاس فامیلشون بود و بهم گفت
که از چه کتابایی سوال در میاره
+ اهااااان
_ خب حالا نوبت توعه
+ برای؟
_ وای آفاق مغزت اندازه ماهی میمونه
اسکل.. علاقه های سوسن دیگه
+ اهان بله شما درست میفرمایید
خب اون عاشق رنگ ابی و بنفش و
به نقاشی خیلی علاقه داره.......
خب.... حالا گمشو از اتاقم بیرون
وقتی رادمان رفت شروع کردم به خوندن کتابا
و تونستم تا شنبه هم بخونم هم یه دوری مرور کنم
یکشنبه که شد میدونستم که امروز یا دوتا خبر خوب میشنوم و یا برعکس
و شایدم یکی خوب و یکی بد
وقتی تبری برگه امتحان گذاشت جلوم
فقط دلم میخواست که رادمان اینجا باشه
وفقط ماچش کنم..
#roman
#lovely
#part
۲.۴k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.