به مناسبت 31خرداد،
به مناسبت 31خرداد،
سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران!
مصطفی گفت: «من فردا شهید می شوم!»
خیال کردم شوخی می کند.
گفتم:«مگر شهادت دست شماست؟»
گفت: «نه، من از خدا خواستم
ومی دانم خدا به خواسته من جواب می دهد؛
ولی من می خواهم شما رضایت بدهید.
من فردا از اینجا می روم،
می خواهم با رضایت کامل تو باشد.»
...و آخر رضایتم را گرفت...
من
نمی دانستم چه طور شد که رضایت دادم!
صبح که مصطفی خواست برود،
من مثل همیشه لباس واسلحه اش را آماده کردم.
وبرای راه،
آب سرد به دستش دادم.
مصطفی رفت،من برگشتم داخل.
...مصطفی هرگز شوخی نمی کرد.
یقین کردم مصطفی امروز برود،
دیگر برنمی گردد.
دویدم کلت کوچکم را برداشتم.
نیتم این بود مصطفی را بزنم،
بزنم به پایش تا نرود.
اما دیگر مصطفی رفته بود
ومن نمی دانستم چکار کنم.
نزدیک ظهر تلفن زنگ زد
وگفتند: «دکتر زخمی شده...»
بعد بچه ها آمدند که مارا به بیمارستان ببرند.
من بیمارستان را می شناختم،
آنجا کار می کردم.
وارد حیاط که شدیم،
من به سمت سرد خانه رفتم
می دانستم مصطفی شهید شده
ویادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم
گفتم : «اللهم تقبل منا هذاالقربان.»
وقتی دیدم مصطفی در سرد خانه خوابیده
وآرامش کامل داشت،
احساس کردم که پس از آن همه سختی،
دارد استراحت می کند.
چمران به روایت همسر شهید/ص47
سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران!
مصطفی گفت: «من فردا شهید می شوم!»
خیال کردم شوخی می کند.
گفتم:«مگر شهادت دست شماست؟»
گفت: «نه، من از خدا خواستم
ومی دانم خدا به خواسته من جواب می دهد؛
ولی من می خواهم شما رضایت بدهید.
من فردا از اینجا می روم،
می خواهم با رضایت کامل تو باشد.»
...و آخر رضایتم را گرفت...
من
نمی دانستم چه طور شد که رضایت دادم!
صبح که مصطفی خواست برود،
من مثل همیشه لباس واسلحه اش را آماده کردم.
وبرای راه،
آب سرد به دستش دادم.
مصطفی رفت،من برگشتم داخل.
...مصطفی هرگز شوخی نمی کرد.
یقین کردم مصطفی امروز برود،
دیگر برنمی گردد.
دویدم کلت کوچکم را برداشتم.
نیتم این بود مصطفی را بزنم،
بزنم به پایش تا نرود.
اما دیگر مصطفی رفته بود
ومن نمی دانستم چکار کنم.
نزدیک ظهر تلفن زنگ زد
وگفتند: «دکتر زخمی شده...»
بعد بچه ها آمدند که مارا به بیمارستان ببرند.
من بیمارستان را می شناختم،
آنجا کار می کردم.
وارد حیاط که شدیم،
من به سمت سرد خانه رفتم
می دانستم مصطفی شهید شده
ویادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم
گفتم : «اللهم تقبل منا هذاالقربان.»
وقتی دیدم مصطفی در سرد خانه خوابیده
وآرامش کامل داشت،
احساس کردم که پس از آن همه سختی،
دارد استراحت می کند.
چمران به روایت همسر شهید/ص47
۳.۰k
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.