در فروبسته ترین دشواری
در فروبسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور،
دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
پ.ن:کوک کن عقربه ساعت احساست را
روی یک حالت خوب،
که دگر فرصت جبرانی نیست
و زمان قدرت برگشت ندارد هرگز...
لحظه ها تکراریست،
زندگی کن ای دوست
بهتر از هر دیروز...
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور،
دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
پ.ن:کوک کن عقربه ساعت احساست را
روی یک حالت خوب،
که دگر فرصت جبرانی نیست
و زمان قدرت برگشت ندارد هرگز...
لحظه ها تکراریست،
زندگی کن ای دوست
بهتر از هر دیروز...
۶۲۵
۲۴ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.