﷽
﷽
دل مـرده بودم سال ها با شور تو شیـدا شدم
خـاموش بـودم ناگهان یکباره درغـوغـا شدم
آیـیـنهِ قـامـت نما شـد چـشــمـهِ چـشمـان ِ تـو
تصویر خود دیدم در او مغرور و بی پروا شدم
باسر دویدم بر درت چـرخی زدم دور وبرت
نوشیدم از چشمِ ترت ازقطره ات دریا شدم
آتـش نمـودی در دلـم پخـتی بسی آب وگـلم
موجی زدی برسـاحلم، بی منزل و ماوا شدم
باحرص و آز زندگی یکباره پشـت ِ پازدم
آزاده گـشتـم از طلب پاکـیـزه ودارا شـدم
ازصحبت نابخـردان دیگر نـمی یـابـم زیـان
درکـوره راه عاشقی فارغ از این سودا شدم
ای مهربانِ دادرس! من دل نـمیدادم به کس
باری دگرعاشق شدم رسواتر از رسوا شدم
بیگانه ازخویشم بسی، فارغ زهرخار وخسی
کاری نـدارم بـاکسـی، دل دادم وتــنـهـا شـدم
ای عـیسی دوران مـن! غـارتـگر ایـمان مـن
درد وغمت برجان من، ازیک دم ات پیداشدم
#راحله_یار
دل مـرده بودم سال ها با شور تو شیـدا شدم
خـاموش بـودم ناگهان یکباره درغـوغـا شدم
آیـیـنهِ قـامـت نما شـد چـشــمـهِ چـشمـان ِ تـو
تصویر خود دیدم در او مغرور و بی پروا شدم
باسر دویدم بر درت چـرخی زدم دور وبرت
نوشیدم از چشمِ ترت ازقطره ات دریا شدم
آتـش نمـودی در دلـم پخـتی بسی آب وگـلم
موجی زدی برسـاحلم، بی منزل و ماوا شدم
باحرص و آز زندگی یکباره پشـت ِ پازدم
آزاده گـشتـم از طلب پاکـیـزه ودارا شـدم
ازصحبت نابخـردان دیگر نـمی یـابـم زیـان
درکـوره راه عاشقی فارغ از این سودا شدم
ای مهربانِ دادرس! من دل نـمیدادم به کس
باری دگرعاشق شدم رسواتر از رسوا شدم
بیگانه ازخویشم بسی، فارغ زهرخار وخسی
کاری نـدارم بـاکسـی، دل دادم وتــنـهـا شـدم
ای عـیسی دوران مـن! غـارتـگر ایـمان مـن
درد وغمت برجان من، ازیک دم ات پیداشدم
#راحله_یار
۲۶۶
۱۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.