من اصلا در این وادی ها نبودم

من اصلا در این وادی ها نبودم
از عشق و عاشقی چیزی نمیدانستم...
اما این لعنتی از آن مغرور های دوست داشتنی بود که خودم هم نمیدانم چرا انقدر درگیر او شدم
اصلا لعنتی طوری بود که ناخواسته جذبش میشدی...
من خود کوه غرور بودم
اما دیگر طاقت نیاوردم و غرورم را زیر پاهایم گذاشتم و احساسم را به او گفتم
لعنتی با یک سیاست خاصی مرا به زندگی اش راه داد...
عاشق و وابسته اش شدم
حالا چند وقتی از رفتنش میگذرد
هنوز هم همان آدم سابق هستم
سمت عشق و عاشقی نمیروم
اما میدانی...
قبلا چون از عشق چیزی نمیدانسم سمت عشق نمیرفتم
اما حالا چون خیلی چیز ها میدانم دیگر سمت هیچ عشقی نمیروم...
دیدگاه ها (۱)

گاهی سکوت میکنیم با خودمان میگویم، اگر ساکت باشیماگر فقط نقش...

. خنده دارترین اتفاق"عشق" استوقتیسالها بعدمرورش می کنی...

دو چیز انسان را نابود میکند:1-مشغول بودن به گذشته2-مشغول شدن...

بعضی ها وقتی خوشحالی ، کنارت نیستند،چون حسودند.وقتی غمگینی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط