مپرس حال مرا روزگار یارم نیست

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچکس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
برویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست
| فاضل نظری
دیدگاه ها (۰)

زمانش که برسد خواسته‌هایت،داشته‌هایت شده‌اندو آرزوها،جزئی از...

بیش از این‌ها، آه، آریبیش از این‌ها می‌توان خاموش ماندمی‌توا...

تمامی‌ِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم وآن نگفتیمکه به کار ...

که ما همچنان می‌نویسیم که ما همچنان در اینجا مانده‌ایممثل در...

#شهیدانهگر عقل پشت حرف دل "اما" نمی‌ گذاشتتردید پا به خلوت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط