به شوق

به شوق
شال و کلاه تو
برف می آمد...

و سال هاست
از این کوچه
رد پای تو نیست...!

#اصغر_معاذی
دیدگاه ها (۳)

دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیستعقل هم با دیدن چشم ت...

چشم به قفل قفسی هست و نیست مژده فریادرسی هست و نیست می رسد و...

هم چنانبه صدای قدم هایی گوش سپرده ام که...نزدیک می شوند و .....

به خانه ام سری بزن، بهار را بهانه کندوباره خلوت مرا، بیا پر ...

میانِ این جمعیت فقط زیبایی تو ب چشم می امد...تهکوک

از کوچه تون با بغض رد میشممن، هم‌صدای ابر و بارونمهم پیشمی، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط