وقتهایی بود که کارمان داشتند بی آنکه دوستمان داشته باشند

وقتهایی بود که کارمان داشتند بی آنکه دوستمان داشته باشند.. وقتهایی شبیه به همین جمعه‌های چند غروبه.. شبیه به بی حوصلگی‌های مزمنِ همیشگی‌شان.. وقتهایی بود که میان لیست بلندبالای مخاطبینشان آخرین گزینه‌ی ممکن بودیم که همیشه دیر به ذهنشان خطور می‌کردیم.. از آنها که تنها سهم‌مان از زندگی‌شان احوالپرسی های خشکِ به ظاهر خودمانی‌شان بود!
وقت هایی بود که میدانستیم گوشه‌ای از دنیای رنگی‌شان با دیگران،خاک میخوریم اما دلمان به بلند شدن و تکاندن نبود.. فکر میکردیم لابد خستگی و مشغله های کاری فراوان هم بی تاثیر نبوده است..دلمان وسط باران‌های بی‌هنگام برایشان شور می‌زد..پشت سفرهایشان آشوب بودیم.. وقتهایی بود زمزمه کنان رو میکردیم به آسمان که سلامت برگردند حتی اگر سهم‌مان نباشد..
وقتهایی دور از چشم خودمان.. در دوردست‌ترین رویاهایمان، روی یک میز مینشستیم ..وقتهایی که حال خوبمان محال نبود اگر اجازه میدادند..
شبیه کسی که مدتهاست میداند دنیا جایی برای زندگی کردن باقی نگذاشته است..وقتهایی بود که هنوز هم هست..

#زهرا_مهدوی
دیدگاه ها (۱)

یکجوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشمرفتارش خیلی دلنشین بود،...

#توییت 🕊 ‏دلم برات تنگ شده...[اونیکه بعد از این جمله به یادت...

مثلا بعد از دو سه روزبیای تلگرام رو باز کنےبه هواے اینکهکُلے...

‏قلب؟راستش نمی‌دانم چیست!امّا این را می‌دانم کهفقط جایِ آدم‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط