پارت 191
#پارت_191
با مکث کوتاهی به چشم هایم خیره شد و گفت:
_ دیونه ام میکنی وقتی اینجوری بیتابی !
نگاهش از چشم هایم روی لب هایم کشیده شد و مثل تشنه ای که به اب رسیده آنهارا اسیر خودش کرد .
گفته بودم عاشق این اسارتم!؟
اینبار من هم همراهی اش میکردم همین خشن ترش کرد لا گاز کوچکی از لبم ، چنگی به پیرهنم زد و ان را دراورد
با هینی دست هایم را جلوی بدنم گرفتم که فاصله خیلی کمی بین لب هایمان انداخت و گفت:
_ فقط میخوام گرماتو بیشتر... حس ... کنم دختر کاریت ندارم قول مید ...
قبل از اینکه جمله اش را تمام کند لب هایش را شکار کردمتا بفهمد از این کارش راضی هستم...
خدا میداند چقدر این مرد همیشه اخموی شیطون شده را دوست دارم !
دستم را دور کمرش حلقه کردم تا بیشتر بهم نزدیک شود
با چسبیدن پوست داغش به بدنم تمام احساساتم را به غلیان انداخت.
میدونستم حسام خط قرمزش را رد نمیکند همین علاقه ام را به او صد برابر کرد .
با جدا شدن لب هایش ازم چشم های خمارم را به سختی باز کردم و خیره چشم های مشتاق اش شدم که لب زد:
_ شیرین ترین چیزی بود که تا به حال خوردم !!
چشم هایم را ازش دزدیدم و لبم را به دندان کشیدم مطمئن بودم سرتا پا سرخ شده ام ...!
حسام تک خندی زد و لبم را از حصار دندان هایم بیرون کشید و گفت:
_ دیونه ام نکن با گاز گرفتنش دختر...
کنارم دراز کشید و سرم را روی سینه اش گذاشت درست مثل اولین شبی که به خاطر زخم هایم کنارم خوابیده بود و مرز بینمان یک ملافه نازک سفید بود!
#پارت_192
"حســـام"
با صدای زنگ تلفن همراهم از خواب بیدار شدم...تمام دیشب نگاه در کنارم خوابیده بود و بی اختیار محو صورت شیرین و معصومش شده بودم و عطر وجودش عطر بودنش را استشمام میکردم .
انقدر که نفهمیدم کی پلک هایم روی هم افتاد .
از روی عسلی کنار تخت تلفن همراهم را چنگ زدم و با قطع کردن صدایش از روی تخت بلند شدم
با قدم های ارام از اتاق بیرون رفتم و درحالی که چشم هایم را با انگشت شست و سبابه میمالیدم پاسخ دادم
_ چیه سهیل !؟
+.....
جوری که صدایم بلند نباشد غریدم:
_ چه غلطی کرده!؟ چطوری!؟
+....
_لعنتی !
الان میام...کدوم بیمارستان بردینش!؟
+....
_ یعنی چی من نیام سهیل !؟
خودکشی جرمه اینو میفهمی!؟
+.....
با حرفی که زد نتونستم ساکت بنشینم و گفتم:
_ فقط بگو کدوم بیمارستان !؟
+ ....
_ خداحافظ
با صدای خواب آلود و نگران نگاه به سمتش چرخیدم:
_ کی خودکشی کرده حسام!؟
به صورت خواب الود و شیرینش لبخندی زدم و بغلش کردم
محکم به خودم فشردمش که صدایش درامد:
_ آیی حســام له شدم وحشی...
خیره در چشم های خاکستری و خوشرنگش گفتم:
_ آخه من با تو چیکار کنم که انقدر شیرینی !؟
دلم میخواد یه لقمه ات کنم هوم!؟
با صدای بچگانه ای گفت:
_ نکنیا....گوناه دارم من لوقمه بشم کی بهت بوس بده!؟
لبخندم کش امد و ناخوداگاه یکی از ابرو هایم بالا رفت.
سری تکان دادم و گفتم:
_ همچین بی راهم نمیگیا ، کی بهم بوس بده!؟ اتفاقا الان هوس کردم !
چهره اش در صدم ثانیه سرخ شد و گویا تازه فهمیده بود چه حرفی زده!!
قدمی به سمتش برداشتم که به سرعت پابه فرار گذاشت و گفت:
_آقا من خواب بودم نفهمیدم چی میگم !
پشت مبل پناه گرفت که با صدای خونسرد و محکم همیشگی ام گفتم:
_ دیگه دیره برای پشیمونی بیا بوسمو بده
خواست دوباره پا به فرار بگذارد که دستش را کشیدم که روی مبل افتاد خودم هم رویش خیمه زدم تا از فرار احتمالی اش جلو گیری کنم .
نفس نفس میزد و نگاه اش در چهره ام جابه جا میشد .
تازه متوجه شدم فقط لباس زیر تنشه...
#پارت_193
با دیدن نگاه خیره ام به قفسه سینه اش چشم هایش را پایین کشید و با دیدن وضعیتش سرخ شد...
خم شدم گازی از سرخی گونه هایش گرفتم که در خودش جمع شد و دست هایش را روی چشمانم گذاشت...
بی اختیار لبخنم کش امد دست هایم کنارش عمود بود کمی خمشان کردم تا بیشتر بهش نزدیک بشم...داغی و حرارت بالای بدنش دیوانه ام میکرد گونه ام را به گونه اش کشیدم و کنار گوشش زمزمه کردم:
_ از کی خودتو پنهون میکنی!؟
هوم!؟
اول و آخر مال منی...!
خدا میدونه این بکر کوچک را چقدر میپرستم...!
مانند خودم زمزمه کرد:
_ هنوز که نشدم...چشما درویش!!
عطرش را بو کشیدم و با شیطنتی که مطمئن بودم سرخ و سفیدش میکند گفتم:
_ بوی خجالت به مشامم میرسه انگار دختر خانمی که این زیره طعم گوجه گرفته !!
در گلویش جیغ کشید و با برداشتن دستش بازوی برهنه ام را گاز گرفت...
_آخ....آخ نــــگاه وحشی...
دندان هایش را از بازویم جدا کرد و با غرور گفت:
_ تلافی حرص دادنم بود سرگردِ بی حیا !!!
#پارت_194
چشم ریز کردم و گفتم:
_ چیزی ام که عوض داره گله نداره میدونی که!؟
چشم هایش با تعجب گرد شد و تلاش کرد از زیرم فرار کنه که ب
با مکث کوتاهی به چشم هایم خیره شد و گفت:
_ دیونه ام میکنی وقتی اینجوری بیتابی !
نگاهش از چشم هایم روی لب هایم کشیده شد و مثل تشنه ای که به اب رسیده آنهارا اسیر خودش کرد .
گفته بودم عاشق این اسارتم!؟
اینبار من هم همراهی اش میکردم همین خشن ترش کرد لا گاز کوچکی از لبم ، چنگی به پیرهنم زد و ان را دراورد
با هینی دست هایم را جلوی بدنم گرفتم که فاصله خیلی کمی بین لب هایمان انداخت و گفت:
_ فقط میخوام گرماتو بیشتر... حس ... کنم دختر کاریت ندارم قول مید ...
قبل از اینکه جمله اش را تمام کند لب هایش را شکار کردمتا بفهمد از این کارش راضی هستم...
خدا میداند چقدر این مرد همیشه اخموی شیطون شده را دوست دارم !
دستم را دور کمرش حلقه کردم تا بیشتر بهم نزدیک شود
با چسبیدن پوست داغش به بدنم تمام احساساتم را به غلیان انداخت.
میدونستم حسام خط قرمزش را رد نمیکند همین علاقه ام را به او صد برابر کرد .
با جدا شدن لب هایش ازم چشم های خمارم را به سختی باز کردم و خیره چشم های مشتاق اش شدم که لب زد:
_ شیرین ترین چیزی بود که تا به حال خوردم !!
چشم هایم را ازش دزدیدم و لبم را به دندان کشیدم مطمئن بودم سرتا پا سرخ شده ام ...!
حسام تک خندی زد و لبم را از حصار دندان هایم بیرون کشید و گفت:
_ دیونه ام نکن با گاز گرفتنش دختر...
کنارم دراز کشید و سرم را روی سینه اش گذاشت درست مثل اولین شبی که به خاطر زخم هایم کنارم خوابیده بود و مرز بینمان یک ملافه نازک سفید بود!
#پارت_192
"حســـام"
با صدای زنگ تلفن همراهم از خواب بیدار شدم...تمام دیشب نگاه در کنارم خوابیده بود و بی اختیار محو صورت شیرین و معصومش شده بودم و عطر وجودش عطر بودنش را استشمام میکردم .
انقدر که نفهمیدم کی پلک هایم روی هم افتاد .
از روی عسلی کنار تخت تلفن همراهم را چنگ زدم و با قطع کردن صدایش از روی تخت بلند شدم
با قدم های ارام از اتاق بیرون رفتم و درحالی که چشم هایم را با انگشت شست و سبابه میمالیدم پاسخ دادم
_ چیه سهیل !؟
+.....
جوری که صدایم بلند نباشد غریدم:
_ چه غلطی کرده!؟ چطوری!؟
+....
_لعنتی !
الان میام...کدوم بیمارستان بردینش!؟
+....
_ یعنی چی من نیام سهیل !؟
خودکشی جرمه اینو میفهمی!؟
+.....
با حرفی که زد نتونستم ساکت بنشینم و گفتم:
_ فقط بگو کدوم بیمارستان !؟
+ ....
_ خداحافظ
با صدای خواب آلود و نگران نگاه به سمتش چرخیدم:
_ کی خودکشی کرده حسام!؟
به صورت خواب الود و شیرینش لبخندی زدم و بغلش کردم
محکم به خودم فشردمش که صدایش درامد:
_ آیی حســام له شدم وحشی...
خیره در چشم های خاکستری و خوشرنگش گفتم:
_ آخه من با تو چیکار کنم که انقدر شیرینی !؟
دلم میخواد یه لقمه ات کنم هوم!؟
با صدای بچگانه ای گفت:
_ نکنیا....گوناه دارم من لوقمه بشم کی بهت بوس بده!؟
لبخندم کش امد و ناخوداگاه یکی از ابرو هایم بالا رفت.
سری تکان دادم و گفتم:
_ همچین بی راهم نمیگیا ، کی بهم بوس بده!؟ اتفاقا الان هوس کردم !
چهره اش در صدم ثانیه سرخ شد و گویا تازه فهمیده بود چه حرفی زده!!
قدمی به سمتش برداشتم که به سرعت پابه فرار گذاشت و گفت:
_آقا من خواب بودم نفهمیدم چی میگم !
پشت مبل پناه گرفت که با صدای خونسرد و محکم همیشگی ام گفتم:
_ دیگه دیره برای پشیمونی بیا بوسمو بده
خواست دوباره پا به فرار بگذارد که دستش را کشیدم که روی مبل افتاد خودم هم رویش خیمه زدم تا از فرار احتمالی اش جلو گیری کنم .
نفس نفس میزد و نگاه اش در چهره ام جابه جا میشد .
تازه متوجه شدم فقط لباس زیر تنشه...
#پارت_193
با دیدن نگاه خیره ام به قفسه سینه اش چشم هایش را پایین کشید و با دیدن وضعیتش سرخ شد...
خم شدم گازی از سرخی گونه هایش گرفتم که در خودش جمع شد و دست هایش را روی چشمانم گذاشت...
بی اختیار لبخنم کش امد دست هایم کنارش عمود بود کمی خمشان کردم تا بیشتر بهش نزدیک بشم...داغی و حرارت بالای بدنش دیوانه ام میکرد گونه ام را به گونه اش کشیدم و کنار گوشش زمزمه کردم:
_ از کی خودتو پنهون میکنی!؟
هوم!؟
اول و آخر مال منی...!
خدا میدونه این بکر کوچک را چقدر میپرستم...!
مانند خودم زمزمه کرد:
_ هنوز که نشدم...چشما درویش!!
عطرش را بو کشیدم و با شیطنتی که مطمئن بودم سرخ و سفیدش میکند گفتم:
_ بوی خجالت به مشامم میرسه انگار دختر خانمی که این زیره طعم گوجه گرفته !!
در گلویش جیغ کشید و با برداشتن دستش بازوی برهنه ام را گاز گرفت...
_آخ....آخ نــــگاه وحشی...
دندان هایش را از بازویم جدا کرد و با غرور گفت:
_ تلافی حرص دادنم بود سرگردِ بی حیا !!!
#پارت_194
چشم ریز کردم و گفتم:
_ چیزی ام که عوض داره گله نداره میدونی که!؟
چشم هایش با تعجب گرد شد و تلاش کرد از زیرم فرار کنه که ب
۸۱.۸k
۲۶ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.