دیدنت از دور کافی نیست من کم طاقتم
دیدنت از دور کافی نیست من کم طاقتم
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم
با رقیبان مینشینی و صدای خنده هات
میشود اندوه و می افتد به جان غیرتم
عاقبت یک روز رسوا میکند این کوه را
رود غمگینی که راه افتاده روی صورتم
گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من فرمانروایی بی سپاه و دولتم
هیچ کس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راه سردم، خلوتم
با تمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت برده شد در قسمتم
گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم
نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همه وابستگی دنبال رفع زحمتم
من فقط وقتی در آغوشت بمیرم راحتم
با رقیبان مینشینی و صدای خنده هات
میشود اندوه و می افتد به جان غیرتم
عاقبت یک روز رسوا میکند این کوه را
رود غمگینی که راه افتاده روی صورتم
گیرم اصلا شاعر خوبی شدم اما چه سود
بی تو من فرمانروایی بی سپاه و دولتم
هیچ کس با نیت ماندن نیامد سمت من
مثل مسجدهای بین راه سردم، خلوتم
با تمام بدبیاری های تقدیرم هنوز
راضی ام از اینکه نامت برده شد در قسمتم
گرچه نزدیکی به من اما رهایم میکنی
مثل فروردین و اسفند است با تو نسبتم
نه نیازی نیست عذرم را بخواهی مدتی ست
با همه وابستگی دنبال رفع زحمتم
۲۴۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.